+ المیرا خوش هیکله، به خودش میرسه.
- قدبلنده، دوست پسرشو دیدی اومد در موسسه دنبالش؟
+ همون سوناتائیه؟ دوست پسرش نبود که داداششه. المیرا دوست پسر نداره.
- دوست پسرشه بابا، از کجا میگی داداشه؟
پسر اولی از پنجره اتوبوس به بیرون خیره میشود، دوستش از توی گوشی چیزی نشانش میدهد. "اینستاگرام المیراست ببین عکساشو پسره هم هست، آدم با داداشش اینطوری عکس میگیره؟"
پسرک باز حرفی نمیزند.
لباس فرم مدرسه دارند حداکثر شانزده هفده ساله. المیرا معلم موسسه زبانیست که میروند. این را وسط حرفهایشان میفهمم نشستهام پشت سرشان. پسرک اولی سر باقرخان پیاده میشود پسرک دومی میگوید که هنوز نرسیدهاند پسرک اولی میگوید میخواهد پیاده برود.
+ از میان همینطوریهای روزانه
آااخی