پیرمرد شصت هفتاد ساله راننده تاکسی پشت گوشی به زنش سفارش ماست خیار میداد، چنان قربون صدقهش هم میرفت هی "حاج خانم قربونت برم اگر زحمتت میشه ولش کن" از اونور هم صدای زن میاوند "حاجی خدا سایهت رو بالا سر من نگه داره" مغازلهای لطیف در میان شلوغی و عبوسی ما آدمهای خسته.