بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1501


‏از بالای خیابون می‌اومدم پائین خانمی مسن با وسیله میرفت بالا وسایل رو گذاشت زمین رسیدم بهش گفتم کمکتون میکنم، گفت نه پسرم! خلاصه با اصرار وسایل رو گرفتم تا سر خیابون بردمش. خواستم برم گفت واسّو! دست کرد تو کیف یه پنج تومنی داد دستم، گفت یه آبمیوه بگیر بخور، یاد مادربزرگم افتادم.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد