بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1601


میگفت : رفته بودم برای آزمایش خون پیش از ازدواج. نشسته بودم آن ته روی صندلی ها. یکی از همین جوات ها آمد با همان قیافه و ظاهر مرد نمایش با سبیل و پشت مو نشست کنار ما! جواب آزمایش را به دختر میدهند. دخترها یکی یکی می آمدند از در بیرون و نامزدشان هم ذوق زده میرفت سراغش که ببیند چه شده مثبت است یا منفی! این آقای جوات قصه ما هم هی میگفت : خاک بر سرشون کنن. زن ذلیلای بدبخت. ببین هنو هیچی نشده اول کاری خودشون رو دارن هلاک میکنن! مرد باس فلان باشه و بهمان!
پای مبارک را هم ول داده بودند روی صندلی جلوئی و من هم فقط لبخند میزدم! بیست دقیقه ای گذشت و دختری در ورودی راهروی منتهی به آزمایشگاه ظاهر شد! مرد کناری من بلند شد از روی صندلی ها و دوان دوان خودش را رساند به دختر و گفت : منفیه؟! دختر هم سرخ و سفید شد! مرد گنده بک حالا شده بود پسر بچه ای که بزرگترین شادی زندگی اش را نصیب شده بود!!

+ مردها زیاد هارت و پورت می کنند، بیشترش هم برای ابراز علاقه است!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد