توی خیابون کارگر باد میزد هوا سرد بود، سر یه خیابون یه دختر و پسر جوون ایستاده بودن دخترک روی پنجه پا ایستاده بود و داشت شالگردن پسرک رو جمع و جور میکرد بعد شال رو گذاشت لای کاپشن و زیپ کاپشن رو تا یقه بالا کشید و بعدش کلاه پسرک رو تا گوشاش پایین آورد، مثل مامانا.