یه پیکان آبی نفتی موتور تخت داشتیم، کلی زلم زیمبو بهش آویزون کرده بودیم و لاستیک دور سفید انداخته بودیم بهش، صندلی رو هم آورده بودیم پایین با داداشم و پسرخالهم میرفتیم ایران زمین دور دور توی اون خلوتی! دوتا تیوتر بسته بودیم و باندا فقط صدای تیس تیس میداد، چه حالی میکردیم.