بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1632


من دزدی هم کردم، با پسر همسایه که دو سال بزرگتر بود میرفتیم توی مغازه یهو یکی‌مون یه چیزی برمی‌داشت فرار می‌کرد صاحب مغازه میرفت دنبالش اون یکی تو معازه می‌موند یا پول برمیداشت یا چیزهای دیگه، چندبار اینکار رو کردم، ۱۲ سیزده ساله بودم تصمیم گرفتم توبه کنم رفتم کلانتری خودم رو معرفی کردم. یارو از خنده دل و روده‌ش قاطی شده بود، هی توضیح میدادم یارو باز می‌خندید. آخرش مارو بردن پیش رییس کلانتری یارو گفت اگر پشیمونی برو از صاحب مغازه حلالیت بگیر، رفتم پیش دوتا صاحب مغازه، یکی یه چک خوردم و بعد دو هفته پیش‌شون مجانی شاگردی کردم تا صاف بشه.


+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد