بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1652


ته نامه نوشته بودم "دوسِت دارم" ساده و بی هیچ کلمه اضافه‌ای، نوشته بودم جواب نمیخواهم، دنبال جواب نبودم، فقط دوستش داشتم، ساده و آرام، شبیه خنکی یک عصر اردیبهشتی، نامه را لای کتاب جغرافی گذاشتم، ما ظهری بودیم و آنها صبحی، چندبار قبلتر خواسته بودم برایش بنویسم، دست و دلم میلرزید، صورتم گر می‌گرفت، سه ماه میشد هربار میدیدمش قلبم چنان می‌کوبید که انگار اسیری قرار است از قفس سینه‌ام فرار کند، آخرش نوشتم، آخرش یک روز توی پارک نشستم و نوشتم، با یکی از این خودکارهای عطری که از مسعود قرض گرفته بودم. ظهر توی راه پیچیدم سمت دبیرستان دخترانه، پیدایش نکردم، روز بعد، روز بعدتر، دو هفته شد، نیامد، نبود، یکبار دنبال یکی از دخترهایی که با هم برمیگشتند رفتم، یکجا از جلویش درآمدم، ترسید، به امام هشتم قسمش دادم که فقط میخواهم بدانم فریبا کجاست، دخترک من و منی کرد و گفت عقد کرده، عقد کرده و مدرسه نمی آید، چهار ماه است عقد کرده، تکیه دادم به دیوار، نامه هنوز لای کتاب جغرافی بود. 


+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد