زن یک قاشق از چای خشک را ریخت توی قوری، نگاه کرد داخل قوری، یک قاشق دیگر ریخت، آب جوش را باز کرد، گوشهی پنجره را باز کرد، سرما دوید توی آشپزخانه، قوری را روی کتری گذاشت، تکیه داد به کابینت، کف دست راستش را نگاه کرد، زنی توی مترو گفته بود خط عمرش بلند است، سرما پیچید دور تنش.
+ داستانک