کنار اتوبان همت یه آقایی رو سوار کردم، با کت و شلوار و کراوات، کلی تشکر کرد و دستش رو دراز کرد برای دست دادن و گفت من مظفریان معروف هستم، گفتم کروناست نمیشه دست داد، گفت ببخشید، تا برسیم به ولیعصر کلی درباره جواهرات و طلا گفت، بالای ولیعصر نگه داشتم که پیاده بشه گفت خالی بستم.