زمین
سر در چنبره اطاعتی کورکورانه
خورشید را می ستاید
همیشه همینطور می ماند
کسی هست، چیزی هست
که توهم عشق را
در درونمان زنده نگاه می دارد.
ای لیا
من شاعر زنانه گی هایت
من حیران جادوی چشمهایت
من مست از شنیدن بویت
من مدهوش در میان منحنی هایت
من، من ...
من هیچ
من ناتمام بی تو!
ای لیا
شب تو را کم دارد،
در آغوشی تنگ،
و جای بوسه ای رو لب هایت.
زندگی،
یک زندگی به من بدهکار است،
تو نیستی،
بماند برای زندگی بعد،
شاید روزی
بوی آشنایت را
باز در پیچ کوچه ای
باد به خاطرم آورد.
ای لیا
زندگی تب دارد
هذیان می گوید،
می گوید : یکی دارد چشمان خاطره را می بوسد!
یکی دارد روی طناب تنهایی تاب می خورد!
یکی دارد دوستی را چال می کند!
یکی دارد به پهنای دیوار خیال می نویسد : دوستت دارم!
یکی دارد ...
می گوید : دوستش دارم!
زندگی تبش بالاست
همین روزهاست که بنویسند : جوان ناکام ، زندگی!
ای لیا
رشت - تابستان 80 (با کمی تصحیح در جزئیات)
شعر که از تن تو عبور می کند
تر می کند بوسه ی تنهایی را
زلال می شود چشمان خاطره ،
خیال می نشیند روی بوی نگاهت.
شعر که از تن تو عبور می کند
دیگر هوسی نمی ماند
همه عارف می شوند
همه به تن تو عابد می شوند.