بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

916


لب های زن


بوسیده شد


در خلال خیال یک مرد!



ای لیا



915


بوها اینطورند


یک جایی ناغافل


تو را در یک کوچه بن بست


گیر می آورند


زیر مشت و لگد خاطرات


خرد میکنند!



ای لیا



914


گفت خوشحال شدم دیدمت!

ندیده بود.


ای لیا



911


من در توام


در تنت


احساس گناه نکن


مردم حرف می زنند


به درک


بگذار شیرینی گناهمان 


در خیال خیابانها جاری شود.



ای لیا



910


من آن آه توام


نشسته گوشه دلت


که گاه میرسم بین لبهایت ...



ای لیا



905


تنهایی یک زن را 

چیزی پر نمیکند جز خاطره تنهایی هایش!



ای لیا



902


آن لیمو ها را


آن واسطه ی بین بودن و نبودن آدمی


آن همه ی احساس را


رها کن


رها کن تا شهر در رایحه خوش خیال


غرق شود.


تا بوی لیمو مست کند ذهن خمار بودن را!



ای لیا



899


شاعر لبهایت


شعری ندارد،


ولیکن تو


مرحمتی کن این گدا را


بوسه ای ترد


تنگ در میان آغوشت!



ای لیا



896


بیا یک آغوش


همدیگر را نفس بکشیم ...



ای لیا



889


اشتیاق دیدن رویت


از دو جهان آزادم کرد.


کاش بشود


کاسه خیال را


از رایحه چشمانت پر کنم


یکجا سر بکشم


مست شود ذهن


بیداد کند دل ...



ای لیا



879


این شعر تو را کم دارد


تو را در میانه آغوشش


در کشاش هم آمدن لبهایش


در تنگ فشرده شدن بازوانش.


این شعر تو را ندارد.


تو را که نمیدانم کیستی، کجایی!



ای لیا



877


تنهاییت را بردار و بیا


هم آغوش تنهایی من کن!



ای لیا



874


باران است دیگر


خاطره تو را 


برمیدارد 


پرت میکند توی آغوش خیالم!



ای لیا



863


شاعر لبهایت


شعری ندارد،


ولیکن تو


مرحمتی کن این گدا را


بوسه ای ترد


تنگ در میان آغوشت!




ای لیا



857


زن عبور میکند


از میان خاطرات پراکنده مرد


بوی عطری سبک


میدود روی چشمهای مرد


خیابانی تکرار میشود.




ای لیا