زندگی در رگ عادت
پی یاخته ی ِ حیات می گردد
زندگی در تن ِ خاطره ای
پی موسیقی خلقت می دود
زندگی دارد در جایی جریان
که صبحش با نور حقیقت می شود آغاز
زندگی حاصلضرب تپش زمین
در بوی سیب است که می افتد از درخت نیاز
زندگی به کسی نمی خندد
که در سراشیب عقل گاه به گاه می خورد تیپا
زندگی به بودن نسیم با شکوفه ی گیلاس
به بودن بادی در مزرعه ی شعر
به جوشیدن سوسک از دیوار یک تکرار
زندگی به فوت کردن شبی دم کرده
به بارانی که نمی ریزد از سکته ی ابر
زندگی به همین عادت هاست
که می شود تکرار
پی در پی پشت دیوار باغ عرفان.
زندگی نردبانی ست
که از پله هایش کودکی
ترازو می برد به خم خانه ی عدالت
فرشته ی کوری دست عابری را
میان گریز ناگزیر عبرت رها می کرد .
زندگی در موسیقی باران که می ریزد
روی لبهای باغبانی پیر
که هرس می کرد بودن را روی شاخه ی خلقت ،
زندگی در دایره ی تنگ دوستی ست که زیباست
ای لیا
تهران - بهار 1384