چه خوب است
این طعمهای ذهنت
که می شوند جمله ،
و یا کلـــــــــمه ای پیچیده در زرورق رویا ،
می نشینند در قالب کهنه ی ِ شعری .
و بهتر می شد اگر
دختری که هر روز
می آمد و از لبه قاب شعرت
سطلی خاطره بر می داشت ،
پریشان می شد
گیسوانش رها می شد بین نگاه های از شرم پوشیده خورشید
سینه عریان می کرد در میان خالی وجدان آسوده بشریت
و حقیقت می ریخت
بین خیال ِ جاری در شعر.
یقینن شعرت تماماً بوی خوش دوست داشتن می گرفت.
ای لیا
خاک بر سرت!
پشت سرت را یک نگاهی می کردی
همه این روزهای بی تو در این ایستگاه گذشت.
آمدی
رفتی
ترمزی ،هر چند کوتاه هم
سهم دل بی صاحب ما نشد.
ای لیا
دوست دارم وقتی نگاهت می کنم غیر از تو
خودم را هم ببینم
ببینم که هنوز در انتهای چشمت
تصویری از نگاهم باقیست.
نگاهی که سالها پیشتر بر چشمانت زدم
همان نگاهی که زخم شرمش هنوز از پس سالها
روی نگاهم مانده است
نگاهی که ترس گناهی ناکرده را همیشه در پی داشت.
نگاهت هنوز همان طراوت گذشته را دارد.
ای لیا
نگران آمدن
ای ابر دیر زمانیست نمی باری
یا که با ما قهری.
یا که شاید در سر هوای دیگری داری.
انتظار خشکید،
اشک در چشمان خورشید رقصید.
از کودکی دف زن
ستاره انگار نوری می خرید،
ای ابر با ما بگو
از قصه های سرزمین آسمان
ای ابر بگو
صبر انگار خریداری ندارد
من ماندم و یک دشت پر انتظار
خالی شدم لیک
این پیمانه را دیگر مشتری نیست.
ای لیا
رشت - مرداد هفتاد و نه
شب بود و ماه تاریک
من بود و من،
من و تنهایی های من،
من و حیرانی های من،
من و سرابهای تفتیده،
من و بیمار رنج دیده،
من و انتظار زیر برگ،
من و نگرانی های مرگ،
من و حسرت اشارتی،
من و امید بشارتی،
من و انگاره های این همه ننگ،
من و تصویر محبتی روی سنگ،
من و من در آب،
من و رویای نگاههای مانده از تو بر آب،
من و مادری که درد عشق را از سینه اش شنیدم،
من و باغی که لحظه های نور را در آن روئیدم،
من می مرد از این همه تزویر
من جا مانده در شب تاریک.
ای لیا
رشت - اردیبهشت هشتاد
دو خط چایی
یک فنجان خاطره
کمی انتظار ...
بوسه ای نزدیک.
خاطره که سرازیر بشود
زندگی،
خلاصه می شود،
کوچک می شود
در همان دوخط ،
در همان فنچان چای، در آغوشی تنگ!
ای لیا
باز نگاهِ همیشه پرسش،
رایحه همیشه در باد
لبخندی
نگاهی،عبوری،باز هم نِسیان.
این بار هم "ساری از شاخه" نپرید.
ای لیا
انتهای این کوچه
سکوت را شنیده ام
کودکی شاد از بازی روزانه
کاسه به دست
ستاره میجوید ...
پیرمردی دستفروش
لنگ لنگان
گاری نور را تا انتهای نگاهت می کشد.
زنی پی در پی نگاه ها را می درد
چون تویی ، چون منی را هجی می کند
کوزه گری با گل ماه
گلدان خورشید می سازد.
شاید انتهای این کوچه
کودکی آغوش مادر را گم کرده
مردی سینه انتظار زنی را می بوید
شاید تو را اول بار
آنجا بوئیده باشم
انتهای این کوچه
باران من
از آسمان نگاهت
می بارد.
زیبا چهره ای
چادر
از سر تو می کشد.
انتهای این کوچه
لیلا
دفتر شعر مجنون را صحافی می کند.
انهای این کوچه نگاهها را نبوئیده،می چشند .
انتهای این کوچه، هنوز مردی زنده است.
ای لیا
رشت- پائیز79