بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

118


می شود شبی



که بارانی هم باشد



بزند آرام به شیشه های ترد تنهایی،



فنجان خاطراتت را برداری



از بند نازک خیال من بُگذری و سپس



آغوشی شود شعر من



هلهله کنند کلمات و بنشینند 



در قاب شعری حزین



بسوزانند تنهایی های این همه سال ِ به خون نشسته را



و خاک کنند 



نگرانی های کنج دیوار کوچه خالی از خواب خورشید را



آن هنگام که باران من



از نگاه تو می بارید.



می شود یعنی ...



ای لیا



116


اگر تو نبودی 



عشقی هم نبود ،



و عاشق هم روی نیمکتی در پارک



سرش به پر کردن جدول روزنامه گرم بود.



ای لیا



115


یک امروز



طـــــبع ما به شعــــر است



کاش سیــــه چشمی بیاید



پیاله شکند، بوســــه بریزد.



بین این همه خمره صد ساله عشق



آغوش شعری تر کند



و گیسوی کلمـــــــــه پریشان شود



همین یک روز ...



ای لیا



114


 


آرامــــش



سه هجا دارد ... آ... را... مِــــش! 



و چقدر سخت می نشیند 



به میان خالی ِ هجاهای دیگر زندگی!



ای لیا



111


عصر باشد


چای باشد، سبز باشد


طعم سیب بدهد


خستگی برود توی قوطی!



110


گفت : عشق؟


گفتم : هان؟!


پرید روی شانه عابری دیگر ...



ای لیا



109


خستگی هایت را بردار و بیاور،


بریز در آغوش من!



ای لیا



108


خستگی در آغوش،


توئی در ذهن،


لبها را بیاور،


گور پدر تفکیک جنسیتی!



+ از میان همینطوری های روزانه



107


هوائی جابجا میشود،


بوی عطری از زیر پنجره می گذرد،


دفتر خاطرات ورقی می خورد


زنی از اینجا گذشته است!



ای لیا



105


و حس 


چه تنها می شد اگر


خاطره ترکی بر نمی داشت ، 


و خیالی نمی افتاد 


از روی درخت باران 


و خیس نمی شد همه ی ذهن ِ مانده در لای چرخ تقدیر.



و چه سرد می شد شعر


اگر حسی نبود در میان 


پرو خالی شدن گاه به گاه خطوط وامانده ی درد.



و حس به درد زایمان خلاقیت نمی نشست 


اگر کسی نبود که روزی به دختر باران گفته باشد :



گیسوانت طعم ِ باد می دهد

 

آن زمان که دوستت دارم در بین خواب جنگل گم می شد ...



و حس تنها شده بود.



ای لیا



104


وسخت می میرد ، زندگی


اگر خاطره ای هنوز


بوسه می زاید


در زیر سنگی.



ای لیا



97


میوه ممنوعه ی خلقت


بوســــــــــــــه ی تُردی ستــــ


که پی صبح خمــــــاری ، از لـــــب تو چیدمـــــ ...



ای لیا


96 - کودکی ام


کودکی ام 


جایی جا مانده است


لابلای شیرینی شربت آب لیموی مادربزرگ


زیر خوابیدن در پشه بند روی پشت بام مهتابی


روی خاک های نم خورده بعد از ظهر 


بین یادگاری های روی دیوار کو چه های تنهایی


بین طبقات اتوبوسی دو طبقه 


روی کاغذی که نوشتم : دوستت دارم و تو نخواندی هرگز


پشت شکیات نماز قضا شده ی پدربزرگ


و میان خالی ِ اعتمادی به تار موی سبیلی!



کودکی ام


در زیر آوار تکرار زندگی


در صف بلند وجدان های رنگارنگ


میان پر و خالی شدن چرخ و فلک ریا


حین اذان بی وقت موذن


روی گلدسته تردید


کودکی ام گم شده است.


کسی یافت 


بریزد در همین سطل های بازیافت


شاید کسی بفهمد :


کودکی ام جایی پی چیزی ست ... گم شده است!



ای لیا



92


شسته میشود،


آغوشی، در میان تارو پود پیرهنی!



ای لیا



88


خانه تنهاست،


آغوشت را بیاور!



ای لیا