آهـــــــای مخاطبــــــــ خاص! با تواَم!
کمی هم ســــــــلام.
باران را بوئیدی ؟ قطره ای از آن را چشیدی؟ بارش خاطرات را دیدی؟ حس گام های دونفره را شنیدی؟
این شهر با این باران های یک خط درمیان تب اش نمی خوابد! این شهر همیشه هذیان می گوید ...
دوستی می گفت : هنـــدوانه هم می چسبد در این شب های دم کرده تابستان و همراه شدن با شیرینی آن و گذشتن از تلخی های روزگار ... هندوانه ابتیاع نشد اما هست چند پری از طالبی مانده در گوشه یخچال ... بفرمائید ...
مخاطب خاص با تواَم ...بفرما طالبی!
شما هم بفرمائید ، دوست نشسته بر درگاهی درب انتظار ...
غم را رها کن ساعتی بنشین بر سر این سفره خیال و همراه شو با این خیل شب نشینان هرکدام گرفتار تر از خودت در نشیب زندگی ...
بگذر ..... بفرما طالبــــی! یخ کرد! از دهان افتـــــاد ....