کجای دایره زندگی نشسته ای؟
خسته ای آیا؟ گوشه ی زندگی را پیدا کردی ؟
"زندگی طعم دارد وقتی به خاطره ای فکر می کنی. طعم گیلاس می پیچد کنج دهانت و با بزاقت از گوشه لبت جاری می شود.به کسی فکر می کنی که همین طعم را برای تو تداعی
می کند.نشسته ای روی نیمکت پارکی و ناخودآگاه دهانت گس می شود.طعم اخته می گیرد ... لبخندی می زنی ، عابری گمان می کند دیوانگی همه گیر شده.
در اتوبوس آن ته ، گوشه خود را مچاله کرده ای. بوی پرتقال می پیچد در فضای اتوبوس. خاطره ی کسی طعم پرتقال گرفته و تو هم چون عادت داری به فهمیدن طعم زندگی ، بویش را حس می کنی.
زندگی همین طعم هاست ، همین خاطرات لابلای طعم هاست. زندگی شیرین می شود.ترش می شود. شور می شود و نمی دانم ...انگار گاهی تلخ می شود!"
خیال می کنی ، ذهنت بزاق ترشح می کند ، دهانت به طعم دوست داشتن می نشیند و بوسه ای که می رود روی همه ی این طعم ها.
شبت خوش و یا روزت خوش ...