اولین بار است که سارا را سوار مترو میکنم. میخواهم ببیند و بداند. ساعت خلوتی ست. کلی جای خالی هست. نشسته ایم. روبروی ما خانمی نشسته است. پا روی پا انداخته است، از این شلوار جینهایی پوشیده که چند جاییش پاره است، سارا آستینم را میکشد، سرم را پایین می آورم که حرفش را بزند، میگوید : بابا این خانم چرا شلوارش پاره ست؟ خنده ام میگیرد، میگویم از خودش بپرسد! اینکه یاد گرفته است بدون خجالت حرفش را بزند حس خوبی به عنوان پدر برایم ایجاد میکند. به زن میگوید : شما چرا شلوارتون پاره ست؟ زن جا میخورد، به من نگاه میکند، من شانه هایم را بالا می اندازم که یعنی به من چه، زن میخندد، صبر و ظرفیت زیادی دارد که ایش و ویش نمیکند و چندتایی هم درشت بار من و سارا! به سارا میگوید که بنشیند کنارش، در گوش سارا چیزی میگوید، من نمیشنوم، بعد هم سارا میخندد و هم زن. ایستگاه حبیب الله پیاده میشویم. روی پله برقی سارا میگوید : بابا اصرار نکن من بهت نمیگم اون خانم بهم چی گفت. تازه گفت به بابات نگو! گفتم : نون برنجی! من که نپرسیدم که، بعد اگر یه غریبه چیزی بهت گفت و گفت به پدر و مادرت نگی تو نباید گوش بدی. باید به پدر و مادرت بگی. چون ممکنه خطر داشته باشه. توی ایستگاه تاکسی های ستارخان ایستاده ایم. سارا دستم را میکشد، مینشینم روی پاهایم، روبروی صورتش، میبوسمش، سارا میگوید : بابا! اون خانم گفت زیپ شلوار بابات بازه!
سریع بلند میشوم و دست میبرم سمت زیپ، زیپ ندارم، این یکی شلوار دکمه دارد!
+ از میان همینطوری های روزانه
البته ... البته که ایرادی نداره ...
سارا دختر خیلی شیرین و زیباییه ...
خوشبختید که یه دختر دارید ...
احیانا به ذهنتون خطور نکرد که شاید اون خانم این پست شما رو بخونه؟
بخونه
چه ایرادی داره.
این خجالتی نبودن، شجاعت و اعتماد به نفس سارا را دوس دارم
اگر فرزندی داشته باشم قطعا اعتماد به نفس و خجالتی نبودن را می خواهم که به او بیاموزم
ممنون
:)
عجب زن آشغالی بوده...!!!
+اولین و مناسب ترین صفت ی که به ذهنم رسید
هی وای من
همیشه دنبال بابام می گردم...
کمش دارم
خیلی کم..
گاهی خیال می کنم بابای منم تو سن و سال شماست.
باباهای خوب