بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

688


رها شو


رها


غصه میماند


تا رهایش نکنی ...



ای لیا



687


باد میزند روی شیشه های تنهایی


خیابانی که دیگر چراغ روشنی ندارد


مادری که در گور


چهره کودک خردسالی را نقاشی میکند


باد میزند روی غصه های پیرمردی


که پای چوبی شکسته ای را


آتش میزند در زمستان سیاه زمین.


باد میزند هنوز


گاه به بادبان قایقی 


گاه به موهای دخترکی 


که از سرما منجمد میشود!



ای لیا



686


تو پرده از قامتت بیافکن


تا من شعر را 


زیر پاهایت


قربانی کنم!



ای لیا



685


از یاد رفتن


چیزی ست


شبیه یک فایل موسیقی


ماسیده بر کنج هارد کامپیوتری


که نه پلی میشو و نه دیلیت!



+ از میان همینطوری های روزانه



680


مرد شعری دارد


که هیچ زنی را برایش پیدا نمیکند!



ای لیا



676


تهران


چیزی کم داشت


بی تو


بی رد بوی نگاهت


روی تن بیمار خیابانهایش.



ای لیا



669


چشمهایت


سیاسی ترین مناقشه تاریخ است!




ای لیا



663


کاش
یکی بیاید و اینبار ، ما را گم کند ...



ای لیا



655


ببرم آنجا که خیال میبرد هرشب!



652


مثل همین باران بهاری، 


زیبایی تو


یکباره هجوم می آورد.



ای لیا



648


زن زیر باران


میخندد


شسته میشود


اندوه خیابان.




ای لیا



637


جهت باد عوض شد


بوی تو را برد و ریخت


توی تراس همسایه ...




ای لیا



635


توی عادتهایمان تکرار میشویم


توی شبیه ترین نبودنهایمان به هیچکس.




ای لیا



628


تنهایی شاید


سیبی ست


مانده بر دورترین شاخه ...




ای لیا



627


اتوبوس میرود


بوی تو را می برد ...



ای لیا