این خانه هنوز بوی نگاهت را می دهد.
گوشه گوشه اش پر است از رایحه بهار نارنج.
همان شبی که تا صبح فقط بوی تو بود
مانند نابینایی دست بر دیوار آمدم تا پای این آینه.
بوی نگاهت در آینه جا مانده.
ای لیا
سالهاست خسته است.
من گذشته از تو،
پشت سرت را که نگاه نکردی،
شاید افتاده بودم...
ای لیا
حرف هم که نزنی ،
نمی گویند لال است.
گاهی زبانت را هم نگاه کن.
شاید تاریخ مصرفش گذشته باشد.
ای لیا
وادی شعر
آنقدر بی سرو سامان است
که به نظر
من نیز شاعرم ...
شاعری تنها
کافه ای دور
کمی دود سیگار
شاید شطحیات
کتابی آماده چاپ ...
در شهر من همه شاعر بودند
هرچند کسی تورا ندید
زیر پاهای کلمات
که می پرسیدی:
" من کجای این شعرم؟ "
ای لیا
تهران - زمستان 81