دلت سفارت بود
هرچند
من خودسر نبودم!
ای لیا
زین پس
قبله، طره (پریشان) گیسوی توست!
دلتنگ تو بودم،
تو که نیامدی!
آدمها
یادشان میرود زندگی کنند
می میرند!
عصر جمعه ات را
بردار و بیاور
یک آغوش تنگ بودن را بنوشیم!
مردی
خواب میبیند
صدای زنی را ...
احمقی میگریست
یادش رفته بود دوست داشته شود!
باران بود
میخورد روی شیشه ماشین
تو بودی
من نبودم!
پیرزن هنوز لیلی بود،
مرد اما دیگر مجنون نشد!
گفت از همه ی دنیاتان همین پنجره اتوبوس که آنطرفش زنی توی پیاده رو حال زمین را دگرگون میکرد!
زندگی یک حقیقت عریان است هم میشود در آغوشش هم خوابه شد هم میشود از دور نگاهش کرد و لذت برد ...
هوا خوب است
هوای تو خوب است
بودن در هوای تو خوب است ...
دوستت دارد
در خیال ناممکن شب ...
حرف زیاد است،
وقت کوتاه، لبهای تو را می بوسم ...
telegram.me/boiereihan
آدم است دیگر
گاه تکلیفش با دلش معلوم نیست ...