بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1083


رنجی که میبریم دیدن چیزهائی ست که دیگران نمی بینند ...



1074


ایکاش 


زنی بخندد


و هوا پر شود از طعم احساس ...



ای لیا



1073


آنقدر پیر شده ایم


که یادمان بیاید


روزی زندگی پشت لبمان سبز می شد



ای لیا



1071


تنهایی یعنی


اشک باشی ،


و چشمی نباشد که تو را در آغوش گیرد .



ای لیا



1062



آغوشت را بردار و بیاور

این حال بی قرار را

نه چای حریف است

نه مرور خاطره لبهایت!



ای لیا


1045


بیا و از من


خبری به من برسان!



ای لیا



1041


امروز بروم ایستگاه


و منتظر هیچ اتوبوسی نباشم


که تو را نمی آورد.



ای لیا




1039


زندگی گیر کرده است
جایی لابلای ساعتها
بین خاطره ها .

بوسه ای تکرار می شود
زنی در ایستگاه منجمد شده است
مردی نمی داند در کدام شهر زندگی می کند
کودکی دست پیرمردی را می کشد
بینایی روی چشمان پیرمرد رقص گرفته است
خنده ای در کوچه ها گم می شود .


حس گرم عبوری روی دیوارها
روی احساس بودن ها
روی خنکای سایه ی دوست داشتن ها
روی لبهای تو جا مانده است.
لبهایت طعم خاک دارند.

زندگی جایی گیر کرده است
بین دوست داشتن ها ، رفتن ها.


ای لیا


1036


من رنجم


رنجی که بین هر زخمش استخوانی ست


برای روز مبادا



ای لیا



1030


چه فرقی می کند مرگ ،


در تختخوابی زرین و یا روی تکه ای کاغذ


وقتی همه چیز به چند متر سوراخ کنده شده در زمین ختم می شود.




ای لیا



1028- این یک احوال پرسی ست


این یک احوال پرسی ست !


ساده است ...


روزتان به رنگ پرتقال و شبهایتان پیچیده در رایحه بهارنارنج .


زندگی زود است ،


دیر می شود دوست داشتن ها


همین ، ساده بود !




ای لیا




1026


زندگی 


دستان کودکی ست که طعم لبهای خدا را می دهد ...



ای لیا



1025


زندگی ساده است ،


با مرگ متولد می شود.


مرگ می نشیند و چای می نوشد،


و زندگی در دایره ای می چرخد ، 


پایش زخم می شود و سر آخر


خسته ،


دوباره میرسد به آغوش مرگ.




ای لیا



1023


آدم است دیگر


گاه یادش می افتد تو را ندارد 


درد میگیرد جای خاطراتش!



ای لیا



1021


روی سر تنهایی 


باران می بارد


دستی نیست


تا چتری باز کند روی سرم ...



ای لیا