شانه ی هیچ کس
آشنایی تو را ندارد
فقط گاهی سرم را آزار می دهد.
خاطره ها می ریزند
روی تار موهایم
روی خیسی خنده هایم
سرازیر می شود خیال.
نگرانم که شاید
شانه ای نماند
پایان این فصلِ خشکسالی ِ دوست داشتن ها.
این هر شب
یکی دیگر از همان یک شب
به چیزی فکر می کنم
که من نیستم ،
تویی
پیچیده در خاطره ی هر شب.
و شیرین هم هست
مرض قند گرفته اند همه ی خاطرات تو!
ای لیا
یکی آمد
بر پشت خاطره ها
نشسته روی خیال کودکی ِ باران .
کوچه ها خیس اند
آشنایی آب می پاشد.
غریبه ای خستگی هارا چال می کند ،
پای دیوار باغ تنهایی.
خورشید می ریزد روی دستان زنی
که می شوید خواب ستاره را.
مردی در مزرعه ی باد
طوفان درو می کرد ،
نسیمی این میان
ابتر مانده است و به نارسی ِ خلقت می خندد .
خاک از خاک برخاست ،
چشمی به تنهایی خاک گریست.
دستی روی قلب شکسته ای
تخم زخم درد می پاشید.
امسال محصول خوبی دارند
کشاورزان زمین های بایر عشق.
یکی آمد
هرچند ، دوست داشتن جایی
پشت ترافیک خاطره ها
آخرین سیگار بودن را دود می کرد.
و یکی نشسته بود و
به این فکر می کرد که
چه کند وقتی تو نباشی و او باید بودن باشد.
ای لیا
رشت - شهریور 1380