بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

502


میان خطوط نامه ای


ورق می خورَد ،


و فکر می کند به روزی که


آغوشی بود


صدای قلبی را روی سینه ای می شنید.


و دستی که بین موهایش 


نوازش می شد


بوسه می شد


خنده می شد،


و گاهی درد می شد ،


می ریخت روی خیال نازک ذهنی خام.




ای لیا



501


کم کم دارد یادم می رود


که روسری تو کجا جا مانده است


جایی بین مرز شالیزارهای کودکی و خیال


جایی که پسری بر پشت باران می نشست


می ریخت روی صورت سبز شالیزار .


زنی خاطره نشا می کرد 


دختری بر پوست خورشید


روغن ِ داستانی نانوشته می مالید.



راهی می رفت


بین همه ی خواب درخت


میان تنهایی شالیزاری


روی نگاه سبز شاخه ای 


وامانده از لمس تن تو.


بوی چشمانت 


لابلای این ازدحام


میان این همه کودکی


می رسید گاه به گاه


مست می شد


کودک درون ، فکر می کرد


به ساعتی که سینه ات بوی انتظار می داد ...



روسری تو


بین بوی این همه خاطره پنهان است


بین این همه آبی ِ منتظر در ایستگاه زمین


بین این همه سبزی ِ نشسته در راهروی بیمارستان خلقت


و من نمی دانم که چه کسی بوی تو را


در ششیه عطری ریخته است


که آویزان است از بند رختی


که روی آن خورشید را خشک می کرد


مادری که سالها پیش


روسری تو را بافته است.




ای لیا

رشت - تابستان 80 (بدون تغییر ... هرچند می توانست با تغییرات امروزی بهتر شود ولی حس مطلب عوض می شد)



500


کار شاعر همین است


جامه از تن کلمات بزداید ...



ای لیا



499 - جنوب تنت!


باد از سمت شمال گیسوانت میوزد


از شمال شرق تنت


به جنوب غرب تنت


دست برده است باد


در گندمزاری از طعم خیال


در پس بلندی های سینه ات


من وامانده ام


من ...


من در جنوب تنت 


در میانه ی نبردی ناگزیر


آخرین گلوله را هم شلیک میکنم


تشنه به انتظار


اسیر شاید ...


باد هنوز از سمت شمال گیسوانت میوزد.



ای لیا



497


گاه آدمی 


در هیاهوی "دوستت دارم" ها 


جان میدهد!



ای لیا



494


زن عاشق شد


برداشت 


همه ی رشته های عادت را سوزاند!



ای لیا



492


تو را دوست دارم


به عادتهایمان قسم!



ای لیا



490


در خیابان 


لابلای طعم هایی که دهان به دهان می چرخند،


طعم گیسوی تو را 


فقط


بر لب های باد میشود بویید!




ای لیا



489


اصل زندگی همانیست که در رویاهایت رخ میدهد ... 


جایی در مدار چهل و نمیدانم چند درجه جنوب غربی!




ای لیا



486


اندکی از تو،


اندکی از خیال،


بیدار نشوم ...



ای لیا



484 - زن


زن 


احساسی ست


به باریکی خیال


به پهنای زندگی ...



ای لیا



482


یادمان باشد


در همین حوالی


یک زندگی را میبرند بر دوش


آن یکی کودکی دارد در آغوش


سخت نگیریم


زندگی همین است


آغازی بر یک پایان!




ای لیا



480 - no to racism


نژادپرستی این نیست که الزامن به یک سیاهپوست بگوئی کاکا سیاه، همین که خود را به قدر نقطه ای بالاتر ببینی کفایت میکند، ...



479


از خیابان خاطره ای می گذرد


زنی زنبیل به دست


که سالها پیشتر


وقتی می گذشت


خیابان سکته میکرد


از ابهت گامهایش.



ای لیا



478


ما،


منجمد،


در گذر خاطره ها ...



ای لیا