بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1565


‏و توی لعنتی هنوز زیبایی در میانه‌ی رنج کشیدن زمین.


ای‌لیا



1563


مرد خسته بود


مشتی خاطره از تکرار عادتها


جهانی درونش در آتش بود



ای‌لیا



1560


‏در فاصله‌ی میان من و تو

چیزی گم شده است ...


ای‌لیا


1559


‏زندگی، فاصله‌ی دست دراز کردن و گذاشتن‌ چند تار مو پشت گوشهای یک زن است ...



1557


‏من از سیاست چه می‌دانم؟ هیچ! فقط می‌دانم چشمهای تو آخرین سنگری‌ست که پناه است.



ای‌لیا


1553


‏رها کرده‌ام تو را
خویش را تزویر را
جامه میدرم بر تن
بر من می‌نگری
در من می‌شوی
درون من دست می‌گذاری بر قلبم
چشم میبندم 
چیزی دست می‌کشد بر تنم
باز خیال
رها می‌کنم تو را
کاش بارانی بزند
بشوید تورا
از ذهن خیابانها



ای‌لیا



1551


‏و ما فراموش می‌شویم


مثل تمام زمستانهائی که برف نبارید ...



ای‌لیا



1550


خسته از خویش


در آغوش تو می‌شکنیم


کاش تو خسته نشوی ...



ای‌لیا



1549


‏تو رفته‌ای و من خیره به بوی عطرت که در فضای خاطره باقی‌ست ...


ای‌لیا



1548


‏دوستت دارم


شبیه دریائی طوفانی که چنگ میزند روی شنهای ساحل


تو را سخت دوست دارم



ای‌لیا



1546


‏گاه دلم تنگ میشو برای خودم


که در خیال اندوه جهان


به خوابی ابدی می‌اندیشد



ای‌لیا



1545


‏آغوش تو


همان وطنی‌ست


که روزی نگران 


می‌گذارم و می‌روم!



ای‌لیا



1539


‏در من وطنی‌ست مخفی، 


با خود به گور خواهم برد.


ای‌لیا



1538


‏سکوت در خالی یک خیابان می‌دوید


سایه‌ی زنی از خیالِ تنهای قاب پنجره‌ای گذشت


آسمان در خودش شکست


باران گرفت.



ای‌لیا



1538


‏سکوت در خالی یک خیابان می‌دوید


سایه‌ی زنی از خیالِ تنهای قاب پنجره‌ای گذشت


آسمان در خودش شکست


باران گرفت.



ای‌لیا