بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

467


به ازدحام تو فکر می کنم



در خواب بعد از ظهر ِ کودکی ،



وقتی که می خندی



خاطره می بارد از چشم باران.




ای لیا



465


زندگی یک مقدار


از لبخند تو را کم دارد.



ای لیا



463


زندگی 


بی ما با ما


در گذر است.



ای لیا



462


قیامت همینجاست


چو پیرهن از تن بیافکنی.



ای لیا



458


لبهایمان


پر از بوسه های نانوشته است ...



ای لیا



457


زندگی یعنی


یک مداد


که تهش را جویده باشد


کودکی بازیگوش!



ای لیا



456


از تمام جهانتان 


فقط 


یک بوسه را میخواهم 


و آغوشی تنگ


که بفشارد دردهای نبودن را.



ای لیا



451


مردها کلن خواب نمیبینند! 


آنقدر که زندگی فرصتشان نمیدهد ...



ای لیا



448


شاعر دولول را گذاشت زیر چانه، 


ماشه را چکاند، 


زن پخش شد روی سقف خانه!




ای لیا



446


آدمی ست دیگر


میشود باران


می بارد


دلی را شاد میکند


و گاه 


چشمی را فرو می برد در اندوه!



ای لیا



443


تا بخودت بیائی


آدمهای دور و برت میشوند عکس


میروند کنج طاقچه


منتظر تو


که بشوی عکس


بیائی بنشینی کنارشان!



ای لیا



441


به کوچه حسادت می کنم


که بوی تو 


هر روز می ریزد در آغوش خیالش


می نشیند روی گونه های دیوارش


و می بوسد رد قدم های تورا ، بوی تورا ...




ای لیا



440 - این ماشین ایربگ ندارد!


زندگی بی امان پیش می رود


منتظر نمی ماند که دست به دستش دهی


روان است ، جریان دارد


سیال است و تو را در خودش غرق می کند


به اعماق می کشد و از روی جسدت عبور می کن


زندگی همین است ، بی رحم ... 


و ببخشید اگر اول زندگی ننوشته :


کمربندها را ببندید ، این ماشین ایربگ ندارد!




ای لیا


439


دوست داشتن همین نگاهست ، 



همین یک لحظه بودن ها



همین در دهان گس پائیز ها کردن ها



همین خوردن تکه نانی در ایستگاه تنهایی ها



همین رد شدن از روی پل خاطره ها



همین یک بند دوستت دارم ها



همین رها شدن در حوض بی خیالی ها



همین نپرسیده بوسیده شدن ها



همین گذر از پشت شب تاریک کوچه ی قاصدک ها



همین ریختن ماهی به میان تنگ تردیدها


 


همین بوسیده شدن یکباره ی دوستی ها


زندگی همین است


جایی معطل همین یک آغوش بی منت 


یک بوسیده شدن بی عادت


یک دوستت دارم بی علت


باور کن 


زندگی همین دوست داشتن است.




ای لیا

رودسر - تابستان 1380(با کمی تغییر)



438


از همه ی تنهایی ،



یک بوسه ی دیگر باقی ست.



مهمان ِ من باش بانو!




ای لیا