جهان تلخ است
ای لیا
عشق راه رفتن روی ابرها نیست. عشق راه رفتن زیر ابرهاست. روی آسفالت خیابان. کشیده خوردن از واقعیت های زندگی و پا پس نذاشتن. عاشقی ادعا نیست، عاشقی تو انتزاع به وجود میاد و تو عمل و در سختی ها حقیقت پیدا میکنه.
+ از میان همینطوری های روزانه
میان خطوط نامه ای
ورق می خورَد ،
و فکر می کند به روزی که
آغوشی بود
صدای قلبی را روی سینه ای می شنید.
و دستی که بین موهایش
نوازش می شد
بوسه می شد
خنده می شد،
و گاهی درد می شد ،
می ریخت روی خیال نازک ذهنی خام.
ای لیا
کم کم دارد یادم می رود
که روسری تو کجا جا مانده است
جایی بین مرز شالیزارهای کودکی و خیال
جایی که پسری بر پشت باران می نشست
می ریخت روی صورت سبز شالیزار .
زنی خاطره نشا می کرد
دختری بر پوست خورشید
روغن ِ داستانی نانوشته می مالید.
راهی می رفت
بین همه ی خواب درخت
میان تنهایی شالیزاری
روی نگاه سبز شاخه ای
وامانده از لمس تن تو.
بوی چشمانت
لابلای این ازدحام
میان این همه کودکی
می رسید گاه به گاه
مست می شد
کودک درون ، فکر می کرد
به ساعتی که سینه ات بوی انتظار می داد ...
روسری تو
بین بوی این همه خاطره پنهان است
بین این همه آبی ِ منتظر در ایستگاه زمین
بین این همه سبزی ِ نشسته در راهروی بیمارستان خلقت
و من نمی دانم که چه کسی بوی تو را
در ششیه عطری ریخته است
که آویزان است از بند رختی
که روی آن خورشید را خشک می کرد
مادری که سالها پیش
روسری تو را بافته است.
ای لیا
رشت - تابستان 80 (بدون تغییر ... هرچند می توانست با تغییرات امروزی بهتر شود ولی حس مطلب عوض می شد)
باد از سمت شمال گیسوانت میوزد
ای لیا
در خیابان
بر لب های باد میشود بویید!
ای لیا
اصل زندگی همانیست که در رویاهایت رخ میدهد ...
جایی در مدار چهل و نمیدانم چند درجه جنوب غربی!
ای لیا