بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

540


و من دارد دیده نمی شود ، 


بین این همه بودن های تو 


که دارد خفه می کند


 همه ی تنهایی را ...




ای لیا



539


همه ی عاشقانه هایت



لابلای ورق های خاطره تکرار می شوند.



تو به این تکرار عادت می کنی 



و من در عادتهای تو تکرار می شوم.




ای لیا



538


زندگی دیگر جا ندارد ، 



خاطره سرریز شده



و من نمی دانم



که تو کجای این مسیر ریزشی.




ای لیا



537 - وسوسه هنوز بیدار است


شب گذشت


وسوسه هنوز بیدار است.


انتهای سایه را می جوید.


ته این سایه چیزی نیست


یک شبح مانده تنها


و شاید کودکی


مست شده از بازی روز


روی سنگی می تراشد


جریان بودن تو.


باغبانی انگار


راه نشان می داد به آب


انتهای سایه ها


شاید پیرمردی


چرخ زندگی را رها می کرد


از شیب یقین به سمت دره ی شک .



آنجا شاید 


باد می ریزد در آغوش زنی


که تنهایی بودن را در زمزمه ی خواهشی شیرین


در جام کلمات می ریخت


شعر می شد همه اینها 


و بوسه ی زن را کمی شیرین می کرد.



انتهای سایه 


چیزی نیست


شاید وسوسه هنوز بیدار است.




ای لیا

رشت - خرداد 1380



536 - مردی روی دهان زنی ها می کرد


میان این همه پرانتز



بین این سه نقطه ها



دنبال تن کسی می گردم



پی گودی کمر ذهن دختر خیال زده ی



نشسته روی طراوت باران .




روی انحنای سینه ی زن خوابیده روی دستان خالی از نور خورشید ،



دستی پی چیزی می گردد



خنده ای که سال پیش



گریه می کرد وقتی همه سنگ بر می داشتند .


 



و کسی می گفت : این شعر را


مردی روی دهان زنی ها می کرد


بوی فلسفه می آمد


منطق چیزی می گفت و زن


لباس شبی قرمز به تن تاریکی می کرد.



پرانتز بسته نمی شود


سه نقطه ها تمامی ندارند


و من هنوز نمی دانم


که جای بوسه کجای دائره المعارف زندگی ست


کجای تاریکی شب تصویر زنی


روی دستان مردی می میرد.


و کجای دفتر خاطره ها هنوز


یکی کلمه می نویسد


یکی جمله هارا می بلعد 


و من خط به خط تو را می بویم .




ای لیا

تهران - زمستان 84 (با کمی تغییر)



534 - فلسفه دکارت


من می دانستم


که تو همانی که می پنداشتم


ولی تو مرا در صف فلسفه ی دکارت پیر کردی!




ای لیا



533


یکی می گفت : آزادی


یکی در صف سکه فلسفه می خواند 


یکی می گفت : حق مسلم ماست


و آن دیگری در صف مرغ ضربه مغزی می شد.




ای لیا



531


تو همانی که می پنداشتم ،


تو همانی که می پنداشتی؟



ای لیا



530


گاه طعم زندگی


به شیرینی یک پیاده رویست


و همکلامی دوستانه


رها در میان سیالیت ذهن ...




ای لیا



527


زن و مرد توی تاکسی دعوایشان میشود، راننده می گوید : صلوات بفرستید، مردی که در صندلی جلو نشسته است صلوات می فرستد، همه به اون نگاه میکنند، میزنند زیر خنده، تاکسی پشت چراغ می ایستد، کسی حرف نمیزند!



+ از میان همینطوری های روزانه



526 - ناز ...


ما را به ناز تو نیاز افتاده است، ناز باز مدار ...


ای لیا



525


امروز توی خیابان می آمدی، ...


بویت را می گویم!



+ از میان همینطوری های روزانه



524


آمده است،

 

عطرت


زودتر از بوی نگاهت!



ای لیا





522


عطر موهایت در باد


طعم چشمانت در یاد


برگ خاطره ای ورق میخورد.



ای لیا



521


بهار برای من

شالیزار گیسوان توست

که میشود در میان تارهایش

نفسی تازه کرد.


ای لیا