بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

591


بیشتر خاطرات اینطورند


از درون


تو را مچاله میکنند.



ای لیا



590


بی تو 



شعر عقیم است ، 



جمله یتیم است ،



کلمه صغیر است ...


بی تو

شاعر ، توده ای خاک روان است.


تویی که ندیده، آشنایی



به که می خندی



و در آغوش که می لرزی



که باران بوسه بند نمی آید.




ای لیا



589


آغوش هایی که در وب کم سایتی نقش می بست ، 


بوسه هایی نوشته شده بر روی کدهای باینری، 


دوستت دارم های گیر کرده در پشت کابل مودم دیال آپ ، 


شعری که آپ نمی شود ،


خواب شیرین دیشب که در دل کی برد گم می شد،


دختری با چشمان پف کرده دیس شد ،


پسری نَشُسته می خورد سیب رسیده ی وایرلس را ،


و مجازی که حقیقت را بلعیده بود لابلای سالاد ِ استیو جابز ، در رستورانی که زوکربرگ ظرف می شست و بیل گیتس پادوی درب باز کن آن بود!


یک " تو را دوستت دارم " راست بود که آن هم بین این همه مَجاز گم شد.




ای لیا



588



بوسه ی تُردت!


نه! نشد ...


لب شیرینت!


نه! کمی بیشتر ..


سایه ی تنهای نشسته بر پشت نگاهت!


نه! کمی نزدیکتر



خاطره ای دیروز


نشست بر پشت خیالی در کوچه ای از بُن بست ،


بوسه ای شد شیرین ، لب تردی پاره شد.


سایه ای تنها نشسته بر پشت نگاهی ،


می پائید خاطره را.



و حادثه ای که به نام تو اتفاق افتاد 


بوسه ای شکافت ...


کودکی در میان ذهنش شاعر شد.




ای لیا



586 - توافق ...


هر روز


این مذاکرات بی حاصل


لبهایت را بیاور


شاید


توافقی حاصل شود!



ای لیا



577


کاش یکی بیاید


که وقت رفتن 


توافقی حاصل شود!



ای لیا



576


تماس گرفته است، 


بوی عطرش می ریزد روی ناخودآگاه ذهنم ...



ای لیا



573 - آزادی


چشمانت را بشوی ،


مسیح آزادی


سالهاست در میدان این شهر


به صلیب است.




ای لیا



572 - نگاه سبز


اگر این انتظار بی پایان


به پایانی نشست


و سفر تن به سوی نا کجا آبادِ خلقت شروعی دوباره یافت



روی سنگ قبرم بنویسید :


از دریا بود


هرچند تنها بود


صدفی بزرگ به میان دستانم بنهید


تا صدای دریا بشکافد


این وهم نشسته بر تاریکی ِ قبر را



روی سنگ بنویسید :


ساکن سبزی شالیزار


مدهوش بوی دم کرده ی خدا روی دستان زن شالی کار


پی دختر آفتاب روی دستان پینه زده ی مادری بی جان

روی سنگ بنویسید:


طعم تند زندگی 


جاری از میان چشمان سبز دختر باران


میان سبزی گیسوی جنگل های شمال

بنویسید :

موج اثبات حقانیت دریاست ...


پسری شیرجه می زد از پل خاطره


کودکی نشسته بر لبه پلکان بام زندگی


سیب نشُسته ی خلقت را 


به دندان کال خیال می کشید.



و تو که آمدی


همه اینها اگر بود


گوشه سمت چپ سنگ بنویس :


"نگاه سبـــــــــــز"

دلم آرامشی خواهد یافت.



ای لیا

رودسر - تابستان 1380



571


ایمان 


شکی بود


که پی مستی ِ شراب چشمت 


در محراب ابرویت 


به یقین نشست.



ای لیا



570


چشم


به چه کار می آید 


اگر باران بیاید 


و تو نباشی 


و من رقص تو را زیر بارش ابدیت 


به نگاهی ننشینم.



ای لیا

رشت - تیر 80



569


ترس من این است


که در گمنامی ِ 


بهار نارنجی آویخته از دیوار خاطره ها 


پنهان شوی و من 


جنگل باران زده ی چشمت را نبینم.


ای لیا

رشت - مهرماه 1380



568


کلمه 


زیر دندان شاعر قـــــِـرچی کرد ،


و لکــــه ای شعر 


روی لباس شب زنی ریخت ...




ای لیا



565


یکی بود



و ...



روزی آمد 



که یکی نبود.




ای لیا



564


طعم نگاهت ،



لذت خاطره ی بعد از ظهری ست ،



که پی خواب بی دعوت خورشید



روی لبانم ،




روزه ای بی سحری را



به افطار نشستی.




ای لیا