بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

391


آدمی ست دیگر ،


گاهی به خنده دلش می گیرد 


و گاهی به غم باز می شود خاطر پریشانش.




ای لیا



390


فاصله را



تنهایی را



پر می کند ،



آبی ِ سرگردان



در نگاه تو ...



و لبریز می کند



خاطره را



همین را ، لحظه را ...



ای لیا



389


چقدر گم می شود

در بی تو ، من بودن،

در خاطره ای تنها

یک نفر بودن.


حجم سایه ات 

که مانده روی دیوار،

زیر سردی پوست تنت

دستت که نه!

دستم ،


خالی از گَرمی تنت.


چای که می ریختی

با طعم خنده ات

می پیچید در هوا

بوی چای ، بوی نگاهت

که می دیدی.


پیاده می رفت

پاهایم با تو

خودم مانده بودم

در حسرت با تو تنها بودن

تنها رفتن ...


گم می شود

ذهن من

هر بار ، در خواب درخت

در خلسه ی باد

در تمرکز آفتاب

در چشمهایش

که همه ی جنگل

جمع شده بود

همه ی آبی

همه ی زرد

همه ی رنگین کمان.


در جایی انگار

گم می شود چیزی

عقل شیرین می شود

شور نمی شود اما.



ای لیا



387


شعری


دست کرده است 


توی موهای زن.


طعم نوازشهای مردی

میرود زیر دندان کلمات!



ای لیا


اینستاگرام من : iliya.7



385


تهران،


باران که بارید،


آسمان هم آبیست،


میماند طعم گیسوان زنی


که بنشیند در آغوش باد


و بزند روی دیوارهای مرده این شهر!



ای لیا



380


می دانم بانو!



بعد از تو



شعر ، به منحنی تن 



هیچ زنی نخواهد نشست.




ای لیا



379


بالا رفتیم 



ماست نبود.



نصف شیشه را که خورد ،



کلاغ مست ِ قصه



اینبار به خانه اش رسید




ای لیا



378


باران است



و بودنم چه غمگین است ،



به قدر یک ها کردن روی شیشه ی خاطرها.




ای لیا



377


تنهایی ست دیگر



بر می دارد تیغ را و می کشد روی همه ی رگهای عادت



روی پوست ورآمده ی خاطرات.




ای لیا




370


زندگی


خطوط دَرهم ِ آدمیانی ست


که گاهی ندانسته هم را قطع می کنند.



ای لیا



369


آدم است دیگر


دلش تنگ خوابی ست


که دیگر نمیبیند.



ای لیا





368


آدمی ست دیگر،


بعد از مردنش، خوب میشود!



ای لیا



366 - به یاد بابک اباذری


شاعر نمیمیرد


شاعر در میان کلمات


جان می گیرد


حل میشود


و هربار کسی شعری بگوید


شاعر همانجا ایستاده در بین کلمات


لبخند میزند.



ای لیا




363


من را چه به فوتبال،


من درباره تو می نویسم،


درباره همین خندیدنت،


که زندگی تازه میشود،


خون تازه جاری میشود،


در کالبد بی جان خاطره ها.


تو بخند،


من بنشینم و محو نگاهت،


که میخندد یک خط در میان ...



ای لیا



353


زندگی


چیزی ست


شبیه سکوت یک زن


در خلوت یک ایستگاه اتوبوس!



ای لیا