فاصله را
تنهایی را
پر می کند ،
آبی ِ سرگردان
در نگاه تو ...
و لبریز می کند
خاطره را
همین را ، لحظه را ...
ای لیا
چقدر گم می شود
در بی تو ، من بودن،
در خاطره ای تنها
یک نفر بودن.
حجم سایه ات
که مانده روی دیوار،
زیر سردی پوست تنت
دستت که نه!
دستم ،
خالی از گَرمی تنت.
چای که می ریختی
با طعم خنده ات
می پیچید در هوا
بوی چای ، بوی نگاهت
که می دیدی.
پیاده می رفت
پاهایم با تو
خودم مانده بودم
در حسرت با تو تنها بودن
تنها رفتن ...
گم می شود
ذهن من
هر بار ، در خواب درخت
در خلسه ی باد
در تمرکز آفتاب
در چشمهایش
که همه ی جنگل
جمع شده بود
همه ی آبی
همه ی زرد
همه ی رنگین کمان.
در جایی انگار
گم می شود چیزی
عقل شیرین می شود
شور نمی شود اما.
ای لیا
شعری
دست کرده است
توی موهای زن.
طعم نوازشهای مردی
میرود زیر دندان کلمات!
ای لیا
اینستاگرام من : iliya.7
تهران،
ای لیا
شاعر نمیمیرد
لبخند میزند.
ای لیا
من را چه به فوتبال،
تو بخند،
ای لیا