ای آزادی
روزی دوباره
خانه اش ویران باد!"
ای لیا
به فاصله ها گفته ام،
ای لیا
کلاغی آمد و نشست روی شاخه درخت
در پس زمینه سیاهی کلاغ
زنی روی تراس خانه ای، طعم گیسوانش را میدهد به آغوش باد
حالی به حالی شده است خیابان های شهر.
+ ازمیان همینطوری های روزانه
میگفت
ولی من میدانم،
ای لیا
آوایی بین درختان
فرشته ای می خورد تاب.
خدا خنده می کند
آسمان میشود پاک.
برگی از آن بالا
می نشیند روی باد
می آید این پائین
چشمی می شود خندان.
ای لیا