بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

315


ای آزادی


ای که چشمانت به خون نشسته


تو را در گور میخواهند!


خانه شان ویران باد ...


روزی دوباره


لبهایم می رسد به لبهایت


فریادت میزنم


کودکانه تو را در ظهر دم کرده خیابانی


آواز خواهم داد.


"هر که تو را دربند میخواهد


خانه اش ویران باد!"



ای لیا



309


به فاصله ها گفته ام،


نرسیده به چشمهایش،


تخته سنگی پیدا کنند


کنار جوی آبی


بنشینند 


چای بریزند،


بنوشند و لیوانی هم برای من!


من هم پشت همین پیچ آخرم،


لنگ لنگان میرسم!



ای لیا



308


تهران باران دارد،


تو را ندارد!



ای لیا



307


آدمی باید، یک سری حرفها را بگذارد برای خلوت دلش!



ای لیا



301


در دهان خاطره ای،


مزه مزه میشویم


هرچند


دوباره تف میشویم!



ای لیا



299


در شب احساس آدمی نازک تر میشود ،


خیال سبکتر،


آغوش ها فشرده تر.




296


کلاغی آمد و نشست روی شاخه درخت


در پس زمینه سیاهی کلاغ


زنی روی تراس خانه ای، طعم گیسوانش را میدهد به آغوش باد


حالی به حالی شده است خیابان های شهر.



+ ازمیان همینطوری های روزانه



293


آدمی ست دیگر،


گاه یکی را دوست دارد،


شبیه هیچکس!



+ ازمیان همینطوری های روزانه



292


آدمی 


به اندازه اندوه دلش


تنهاست.



ای لیا



291 - تهران خسته است


میگفت


تهران خسته است، 


تهران نفسهایش به شماره افتاده، 


چشمهایش دو دو میزند، 


تهران بیچاره است، بی کس و کار است، 


یکی روی دیوارش نوشت: "تو فاحشه ای!"


ولی من میدانم، 


تهران خسته نیست


تهران فقط تو را ندارد


تا نفس هایت را بو بکشد!



ای لیا



286


آدمها میروند


جای بویشان می ماند،


و تو محکومی به حبس ابد،


در هزارتوی خاطرات!



ای لیا



285


سرمای آخر پاییز خوب است، آدمها را تنگ هم نگه میدارد ...


ای لیا



284


چشمهایت که هست،


چیزی برای نوشتن نمیماند


در خلسه نگاهت غرق میشوم!



ای لیا



279


من به درک!


گور پدر دلتنگی،


با دل تو چه کنیم؟



ای لیا



278


آوایی بین درختان


فرشته ای می خورد تاب.


خدا خنده می کند


آسمان میشود پاک. 



برگی از آن بالا


می نشیند روی باد


می آید این پائین


چشمی می شود خندان.


 

ای لیا