بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

250


می گوید : چه خبرها؟


می گویم : هیچ، هوا خوب است، خیابان ها را آب پاشیده اند ... فقط شهر بوی تو را ندارد!



ای لیا



243


بی دریغ باشیم


مثل همین باران


که می بارد نمی پرسد چرا


کسی چتر ندارد!


ای لیا



240


گاه 


یک صبح، ساعت نُه،


حرفی بالا می آید 


از منتهی الیه تنهائی درون،


ولی کسی نیست،


بشنود ...


دوباره برمیگردد،


تنهائی می ماند،


روی ثانیه های زخم خورده احساس!



ای لیا



239


زن،


تصویر یک سکوت است،


جا مانده بر روی تابلوی ورود ممنوع!



ای لیا



237


در بی سرانجام ترین حالت یک تنهائی،


خیابانی، 


منتظر اتوبوس است!



ای لیا



234


گاه تنهائی


یک فنجان چای است


که سرد میشود در سکوت کافه ای!



ای لیا

اینستاگرام من : http://instagram.com/iliya.7



231


خواب هائی که بی تو رفته ام،


خواب هائی که با تو دیده ام!


زندگی همین است،


در خواب اتفاق می افتد.



ای لیا



230


بارانی که می بارد،


خاطره ای می شوید،


از روی دیوارهای خیابانی،


منتهی به پریشان حالی زنی!



ای لیا



227


آدم یک روز 


برمیخزد و می بیند مرده است،


همه رفته اند و او مانده است!



ای لیا



226


لعنت به تهرانی


که نبودن های تو را نفس می کشد!


ای لیا


اینستاگرام من : http://instagram.com/iliya.7



224


گاه زندگی


یک حادثه کوتاه است


که در اتوبوسی که از تجریش می آمد


اتفاق افتاده بود!



ای لیا


219


سخت بود


شنیدنِ داستان باد


که می میرد


لابلای گیسوان زندگی



218


تکرار می شوم


در انبوهِ


خاطرات دیواری


که خدا روی آن


کشیده بود


شکلی درهم


معوج ، بی خط ،بی رنگ.


 


باران که بارید


تو را هم شسته بود.



217


نگاهی از آن بالا


جاری شد روی تاریخ آدمیت


و انسان زیر این آوار


پی تنهایی خویش می گشت.



ای لیا



216


محو می شد


خاطره خواب خورشید


در میان دستان ِ  دخترک حوابیده در گیسوی باران.



ای لیا