می گوید : چه خبرها؟
می گویم : هیچ، هوا خوب است، خیابان ها را آب پاشیده اند ... فقط شهر بوی تو را ندارد!
ای لیا
گاه
ای لیا
خواب هائی که بی تو رفته ام،
ای لیا
تکرار می شوم
در انبوهِ
خاطرات دیواری
که خدا روی آن
کشیده بود
شکلی درهم
معوج ، بی خط ،بی رنگ.
باران که بارید
تو را هم شسته بود.