بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

277


زمین لرزه ای در راه است،


دستان خاطره می لرزد.


هیهات! 


موهایت را کوتاه کرده ای؟



ای لیا



276


آخرش چه میکنی؟


آغوشی برای عصر جمعه ات


و یک فنجان چای


برای دور زدن خاطره ها!


درنگ جایز نیست!


هرکجا بروی آسمانش همین رنگ است


هرچند کدام آغوش و کدام فنجان چای


به اندازه بوسه های من،


حال لبهای تو را میفهمند!



ای لیا



273


تو می آیی،


و من هنوز به دنبالِ نگاهت


که جا مانده روی آبِ ریخته یِ پیِ سفرِ دیروزت،


نگران از بعد از ظهری گرم


میان دست های خالی از خواب کوچه


پی توهمِ شیرین خاطره کودکی در زهدان تاریخِ ،


می گردم.


 


تو می آیی


وعشق را بر گستره سبز نگاهت


خریداری پیر 


بی سکه


بی چانه 


به انتظار نشسته.


 


تو می آیی


و من تورا به وسعت تمام کرانه های دوستی


در آغوش خواهم داشت.


نگاهی حیران


بوسه ای تنها


سینه ای سرشار از بوی انتظار


در تمنای خودم


رو ح صد پاره ام 


با دلم بیگانه خواهد شد.


 


تو می آیی


و می دانم


تشنگی و عاشقی


دو گدای کوی سرگردانی اند.


 

ای لیا

رشت - اردیبهشت 78



272


صدای کودکی در شبی خالی از درد زایمان زمین


ناله های شوق انگیز زنی بین تارو پود دیوار،


عبور خالیِ ترس از بین دستان مردی تنها،


 و دختری میان موهایش 


صدای خاطره ای که شیرین ،خنک


می دوید


لابلای لب هایش.



ای لیا



270


سکوتی می شکند


خواب خورشید را.


پلکی می نشیند


سحرگاه شرم را.


چشمی


به پشت نگاه پنجره می زند


مردی می آید


زیبا روئی می خندد


خاطره ای میان گیسوان باد


شانه می کند زخم های کهنه را.



ای لیا



269


 گاه به گاه


ثانیه های تردید


یادم بیاور


که نروم از یادت ...



ای لیا



268


خستگی می زند بر پشت در


مردی بی بالاپوش


دستی پر از هوس



لبخندی تنها


خالی از تکرار مکرر آئینه ها


می نشیند کنار خاطره ای دور


که ساعتی پیش


پی یک جرعه نگاه کشیده شد



ای لیا



266


خاطره ای تنها


میان پر و خالی شدن جامی


دست به دست می شد


پهن می شد 


روی نگاه های حسرت ...



ای لیا



265


بیا برویم 


جایی دور


دورتر از مرز نگاه و باد


دورتر از خالی مرگ 


روی دیوار باغ.


دور از جایی که پلک خدا هم خواب است



جایی دور 


دورتر از آسمانی


مردد میان رنگ پرتقال و انار


جایی که شالیزار می رسد به دست باد


به دامن زنی 


که خاطرش نازک تر از خیال جام است.



جایی دور 


دورتر از هر نگاهی


که پی گاه و بیگاهی ست ...


پی بی خوابی ست


پی دختر شب های خیالی ست



بیا برویم ... دور شویم ... دور.




ای لیا



262


باران که می بارد


شسته میشود 


تنهایی ِ خاک نشسته بر دیوار.



ای لیا



261


 

شب باشد


باران باشد


تو باشی و توهم انتظار


و خاطره ای که شسته میشد


از لابلای گیسوانت ...



ای لیا



259


تو چشمهایت را داری و من ...


من هیچ، من خیره میشوم 


و در خلسه چشمانت آتشی ست


که مرا خاکستر میکند.



ای لیا



257


هیچ میدانی 


که تو یک دیوانه خل خوشگلی؟ 


عوضی! دوستت دارم!



+ ی سری هم اینطوری ابراز میکنن لابد!
:))

255 - غنی سازی و چشمهایت!


چشمهایت


اورانیوم بیست درصد


من 


دیپلماتی درمانده،


در وین 


پی توافقی بی حاصل!



ای لیا



251 - در حال نگارش


صفحه را از دفتر جدا میکنم، تکه تکه میکنم، تکه ها را باز تکه تکه میکنم، آنقدر ریز که نشود کنار هم جمعشان کرد، داخل سطل کنار صندلی می ریزم. خیره میشوم به منظره بیرون، تپه ها و مزارعی که گاه گداری از بینشان پیداست اوج میگیرند و دوباره پائین می آیند. به سمت جلوی اتوبوس میروم، از راننده آب میخواهم، کلمن آبی رنگی را نشان میدهد، با همان لیوانی که احتمالن مسافری جذامی هم از آن یک روزی آب خورده است، آب میخورم، برمیگردم که صدایم میکند:" بیا، چند دقیقه بشین اینجا پیش من" صندلی کنار خودش را نشان میدهد. می نشینم کنار راننده. از شیشه جلوی اتوبوس که به جاده خیره میشوی انگار این خودت هستی که روی جاده در حال پرواز کردنی، همه چیز می آید توی صورتت.


"غلام میگفت دانشجوئی هان؟"
"غلام؟"
"همین شاگرد خودم، الانم تو بوفه خوابه، به خاطر همین گفتم بشینی ی چند دقیقه ای اختلاط کنیم"

نایلن تخمه را نشان میدهد، میگویم که خیلی هم تخمه خور نیستم! دست میکند داخل نایلن و یک مشت تخمه را برمیدارد و با سر اشاره میکند که کف دستت را بیاور، ناچارن تخمه ها را میگیرم، تخمه ها رامی خورد و پوستش را میریزد روی دستمالی که پهن کرده است روی داشبورد. چندتائی می خورم و به جاده خیره میشوم، آفتاب از روبرو میزند، دستهایم را باز کرده ام، روی جاده پرواز میکنم، باد میخورد توی صورتم، چشمهایم را میبندم ...


+ از فصل ششم رمان "اتوبوسی بر خط افق"

(در حال نگارش)