دوست داشتم کسی جائی منتظرم باشد
آنا گاوالدا
مترجم : الهام دارچینیان
انتشارات : نشر قطره
تعداد صفحه : 198
قیمت : 8500 تومان
نوبت چاپ : یازدهم / 1392
مجموعه داستان شامل دوازده داستان با تم و موضوع عاشقانه است. داستان ها بیان روانی دارند. خط به خط در پی هم بدون هیچ گونه پرش ناخواسته. گاهی همذات پنداری عمیقی با شخصیت های داستان برقرار می کنید، بیشترمان چنین احساساتی را گذرانده ایم، روزگاری که جوانتر بوده ایم. ترجمه الهام دارچینیان هم به فهم بیشتر موضوعات اجساسی داخل داستان کمک شایانی کرده است.
داستان خوانی
با موبایل ضبط شده است، کلی هم تپق زده ام، سروصداهای دیگری هم روی خوانش داستان هست. کار اول است. سعی میکنم ادامه دهم ... دانلود کنید، گوش دهید.
حضور آبی مینا/ ناهید طباطبائی
راوی : خودم
داستان اول - مدت زمان: 17 دقیقه
حجم فایل : 12 مگابایت
لینک دانلود :
http://uplod.ir/hw93g77rn7tn/Hozor_abi_mina_-_iliya.3ga.htm
جان مادرت چیزی بگویم ، به تریج قبایت بر می خورد؟!
مرد بودن به سبیلی نیست که زنی ندارد ، مرد بودن به شرافتی ست که همان زن بی سبیل حاضر نیست آن را به هر قیمتی به تو بفروشد.
جسارتن بَر خورد ؟... به تریج قبایتان منظورم است!
چیزی برای نوشتن نیست
کلتی نه میلی متری داخل کشوی میز
خاک خرده ی ِ همه این سالهای نفهمیدن
کمی تردید
اطمینانی که از مغز به دست منتقل نمی شد
نگاهی که یک خط در میان روشن و خاموش می شد.
مشتی که باز نمی شد
تا اسلحه را در آغوش بگیرد.
کلماتی که سالها ، نجویده بلعیده بود
روی نگاهش بالا می آورد.
ده فشنگ ... ده شلیک
اما همان یکی هم کافیست تا لخته های مغزش را
فردا کارشناس دایره جنایی
بریزد در کیسه ای .
طرح پاشیده کله ای که همه این سالها
کلمات را زنجیر می کرد
به بند می کشید در قالب متن و خودش می گفت که شعری تازه است.
هنوز فرصت است
برای مردن وقت همیشه کافی ست
زندگی یکبار است که اتفاق افتادنش دردسر به پیش رفتن زن و مردی را می خواهد.
همین یکبار ...
کلت نه میلی متری دوباره گرد خاطره می بلعد
و شاعر سایه مغز پاشیده ی روی دیوار را پاک می کند.
ای لیا
چه خوب است
این طعمهای ذهنت
که می شوند جمله ،
و یا کلـــــــــمه ای پیچیده در زرورق رویا ،
می نشینند در قالب کهنه ی ِ شعری .
و بهتر می شد اگر
دختری که هر روز
می آمد و از لبه قاب شعرت
سطلی خاطره بر می داشت ،
پریشان می شد
گیسوانش رها می شد بین نگاه های از شرم پوشیده خورشید
سینه عریان می کرد در میان خالی وجدان آسوده بشریت
و حقیقت می ریخت
بین خیال ِ جاری در شعر.
یقینن شعرت تماماً بوی خوش دوست داشتن می گرفت.
ای لیا
زندگــــــــی در کرانه های تنهایی درون ، نسبی ست.
زندگــــــــی در پارکینگ خانه ای دوبلکس ، مطلق است.
و زندگــــــــی در باور خـــریت اندیشه سیال ذهن ِ بشریت ، نان خشکیده ای فرو برده در آب و پی تقدیر می گردد.
زن زیباست ...
چه آن زمان که از فرط خستگی ابروانش در هم است
چه آنزمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهایش
چه آنزمان که فریاد می زند بر سرت و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی
چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند
زن زیباست...
آن زمانی که خسته از همه تهمتها و نابرابریها باز فراموشش نمی شود مادر است... همسر است ... راحت جان است.
زندگی مشترک اگر مردی هم دارد،آری اگر مردی! هم دارد همین زن است...
زن زیباست...
زمانی که لطافت جسم و روحش را توامان درک کردی، زمانی که خرامیدنش را بین بازوانت فهمیدی، زمانی که نداشته های خودت را به حساب ضعفش نگذاشتی!
عزیز من !
کاسه صبرت که لبریز شد...قربون دستت تو راه و زیر دست و پای مردم نذار!
بذار یه گوشه موشه ای جایی ، چیزی!...