دلم برای خودم تنگ میشود گاهی، نگاه میکنم به چیزهایی در گذشته، دلم برای خودم میسوزد ... دوست دارم گریه کنم، ولی قورت میدهم. همان خیسی آرام نشسته توی چشمها را هم پاک میکنم.
اون عشقهایی که به سرانجام نرسیدن و فرصت نکردیم توش از همدیگه متنفر بشیم همیشه توی ذهنمون هستن و فکر میکنیم اون رابطه اگر شکل میگرفت همیشه خوش و خرم بودیم ولی خب تو اونم قطعن گند میزدیم.
الان رقابت بین کافههاست که سفارش رو تو عجیبترین ظرف ممکن بیارن، دمنوش رو بریرن تو استانبولی یا کیک رو تو الک بیارن!
دلمان به این خوش است که فراموش میکنیم، اینکه یادمان میرود، دوباره برمیگردیم و از سر خط شروع میکنیم اما یک جائی یکهو یک بو، یک آهنگ آشنا، یک تصویر، یک خیابان تو را برمیگرداند ...
از مشکلات فرار کردن رو همه بلدن اونائی که متفاوتن میمونن و مشکلات رو حل میکنن یا حداقل به حل کردنش کمک میکنن.