بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1433


تو خود بارانی


تازه می کنی نفس های بودن را ،


حتی وقتی نمی باری ...




ای لیا



1428


‏حال مرا چرا پرسی


بی تو رنجورم و هیچ فریادرسی نیست ...



ای لیا



1427


چرا تنهائی


وقتی هنوز کسی هست


تو را به نوشیدن چای


در هاله‌ای از عطر موهایش


مهمان کند ...



ای‌لیا



1426


زن
در خاطره نوشیدن یک چای
مردی را مرور میکند.


ای‌لیا



1422


‏زندگی چیزی‌ست 


شبیه انحنای تن زنی دلفریب


همانقدر زیبا همانقدر دور ...



ای‌لیا



1421


‏دل، تنگ میشود


منتظر نمی‌ماند.



ای‌لیا



1419


کافی‌ست کمی باشی


هوا را تازه میکنی ...



ای‌لیا



1418


‏در من


حرفی‌ست


بی هیچ اشارتی


طعنه‌ای


نکته‌ای


حرفی‌ست برای روز مبادا


روزی که در سالهای پشت سر


جا مانده!



ای‌لیا



1407



میروم ولی خودم را جا میگذارم برای مرور خاطراتت!


ای لیا



1401


‏زندگی

همین رنجی‌ست که بر دوش می‌کشیم

 هر صبح با خودمان بیدارش میکنیم و شب به رختخواب می‌بریمش.


ای‌لیا


1400


یک صبح بلند میشوی و می‌بینی

که دیگر نیستی

 لبهایت را کسی نمی‌بوسد.


ای‌لیا



1397



‏گاه نمیشود، گاه هیچ‌جوره نمیشود، می‌ماند برای زندگی بعدی، اگر دوباره ببینمت!


ای‌لیا



1396


‏و من از تنهائی خود به تنهائی تو گریختم ...


ای لیا



1395


شب 


خیالِ زن را


در لذت یک هم آغوشی


 تنها رها میکند!



ای‌لیا



1394


از رنج مینویسیم

از درد

و بوسه هائی که فراموش میشوند

در میان زخمهای عادت.

تکرار میشود

بوی خون

یک انسان جائی در زمان

منجمد میشود.

در همسایگی زنی تن فروش

کودکی سقط میشود

خیابانی خسته از تکرارهای بیهوده

دراز میکشد که به خواب برود

و دوباره خواب کودکی زخم خورده را ببیند.

از رنج‌مینویسیم

از قلبی که دیگر 

در قاب پنجره ای به انتظار نمی‌تپد.

بوی خون

مشام ما را تازه میکند

لبهایت به رنگ قرمز

تازه لبهای رحم زخم خورده حادثه را بوسیده‌ای.


ای‌لیا