آرام بی صدا
زندگی اینطور است
ای لیا
رفتی و جای نبودنت شبیه حفره ای ست که پر نمیشود و هربار یادآوری خاطره ای عمیقترش میکند! خاطره ای که بوی تو را در میان بازوانش دارد.
نشسته باشی زیر سایه درختی و پاهایت را فرو کرده باشی توی برکه آب کنار درخت و دستهایت را ستون کرده باشی کنارت و سرت را داده باشی عقب و چشمهایت را بسته باشی و نسیم خنکی بزند توی صورتت و خنکی از توی آب بدود و بیاید بالا و برسد به لبهایت, صورتت , جانت ...
زن شبیه این حس خوشایند است, درون جانت را خنک میکند, حتی وقتی که آتشت میزند!
ای لیا
رها میکنیم اندوه چسبیده بر دل را
یک جائی خودش را پرت میکند توی آغوش تنهائی
ای لیا
اینکه زنی تو را دوست بدارد, اینکه بفهمی قلبش برای تو فشرده میشود, تنگ میشود, اینکه بدانی زنی حال خوبش را در میان خاطرات بودنش با تو پیدا میکند خوب است, این خوب است, اینکه بدانی زنی تو را دوست دارد.