تو خود بارانی
تازه می کنی نفس های بودن را ،
حتی وقتی نمی باری ...
حال مرا چرا پرسی
ای لیا
چرا تنهائی
ایلیا
زندگی چیزیست
دل، تنگ میشود
کافیست کمی باشی
در من
میروم ولی خودم را جا میگذارم برای مرور خاطراتت!
گاه نمیشود، گاه هیچجوره نمیشود، میماند برای زندگی بعدی، اگر دوباره ببینمت!
و من از تنهائی خود به تنهائی تو گریختم ...
شب