بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1250


باران که می بارد


دختری شاید


بشوید غصه هایش


کودکی هایش ،


که پر بود از دلتنگی عروسکهایش .



باران که می بارد


زنی دارد


بند می زند ترکهای خاطره را


ترکهای مانده رو لبهای خنده را.



باران که می بارد

دست های خیال چیزی کم دارد

نفسهایت 

که پیچیده لابلای رایحه خنده هایت.

و لبهایت که قطره ای باران

می شوید گاه بگاه رد بوسه های خاطره را.


باران که می بارد

خاطره هم میرود از یاد درخت.



ای لیا

1249


کودکی هایم تنهاست


خاطره ای گم شده است


و صورت آب 


که کمی تر است انگار


شاید کسی منتظر باران است.



ای لیا



1248


حقیقت


بوسه ای ست 


که روی لبهای شعر تنهاست ...



ای لیا



1247


شعری هست


که نمی شود خواند


نمی شود گفت


درد دارند کلماتش


رنج، مضاعف می کنند 


بگذار در همان هزار توی تنهایی بماند


لابلای کلماتی که عمری ست مانده اند و گندیده اند.


کسی چه می داند


شاید روزی


کسی دست کند در دل شاعر


و شعر گندیده ای را دست به دست

 

بگرداند در میان بازار رسواشدگان.



ای لیا


1246


زندگی سالهاست به فنا رفته است !


باور کن ...
من و تو تصاویری هستیم که پس از میلیاردها سال نوری تازه به هم می رسییم.



ای لیا



1243


از میانه(یِ) جمع, میلِ ما به تو بود, همین توئی که نبودی ...



1212


تنهائی ات را بردار و بیاور


شانه ای هست تکیه گاه سرت شود


و بشنود زمزمه نفس هایت را ...



ای لیا



1202


میان خطوط زندگی


بوسه ای در دهان گس خاطره،


شبی که باران بود


و طعم خیال 


لابلای دهان عادت می گشت.



ای لیا

1201


می آیی


کمی خاطره هم بردار


کمی عادت ، کمی تکرار


و یک بغل بوی باران.


اینجا لبها دیگر


یادشان نمی آید


بوسه چه طعمی داشت.



ای لیا


1200


تن شعر درد می کند


لب های بوسه تر نمی شود


کلمات جان می کنند


جمله ها می میرند


و شعری که در دل شاعر


سینه هیچ مخاطبی را گرم نمی کند


دم نمی زند




ای لیا



1199



دلم برای تو تنگ نیست


برای نبودنت


برای بویت لابلای رگ های دیوار


برای نگاه مانده ات روی ساعت، وقت اذان بی وقت


دلم برای خودم تنگ است


برای خودم که بی تو


دوام آورده است.



ای لیا



1198


باران باشد


و بوی عطری زنانه


که طعم خیابانها را عوض کند.



ای لیا




1197


کمی آغوش


کمی خاموشی

کمی صدا


تنی خیس


چشمانی بسته شد


و بوسه ای فراموش شد


انتظار


انتظار


انتظار


دیگر نیامد.

 

ساده بود معادله عشق بازی.

خاطره ای بدون مجهول.


ای لیا


1196


دختری را می بینم


نشسته در دشتی


موهایش را شانه می کند


عطر زندگی در رگ های هوا می ریزد


تاج گلی از نرگس


دامنی چین چین


باد که می زند


موهایش در امتداد نفس های هوا


دست به دست می گردد.


دختری را می بینم

 

مادرم را می گویم

که شانه میکرد گیسوی خاطره را

و می خندید 

هوا پر می شد از طعم احساس.

دختر نشسته در چشمان مادر

می خندد و گونه ی کودکی هایم تر می شود.


ای لیا


1194


باران که می بارد


ذهن شاعر 


از خیابان های عادت


بر می گردد به کوچه های احساس ،


و می شوید تن شعر را.



ای لیا