جان مادرت چیزی بگویم ، به تریج قبایت بر می خورد؟!
مرد بودن به سبیلی نیست که زنی ندارد ، مرد بودن به شرافتی ست که همان زن بی سبیل حاضر نیست آن را به هر قیمتی به تو بفروشد.
جسارتن بَر خورد ؟... به تریج قبایتان منظورم است!
زندگــــــــی در کرانه های تنهایی درون ، نسبی ست.
زندگــــــــی در پارکینگ خانه ای دوبلکس ، مطلق است.
و زندگــــــــی در باور خـــریت اندیشه سیال ذهن ِ بشریت ، نان خشکیده ای فرو برده در آب و پی تقدیر می گردد.
عزیز من !
کاسه صبرت که لبریز شد...قربون دستت تو راه و زیر دست و پای مردم نذار!
بذار یه گوشه موشه ای جایی ، چیزی!...
گاهی باید سرت را پائین بیندازی و سوزش زخمهایت را فراموش کنی ،حرفی نزنی و بروی.
چند روزی که باد به وقت آسیابها موافق نَوزد،
لحظه ای که کیسه ها تلنبار شد،
روزی که دیگر نانی در تنور نچسبید. یادشان خواهد آمد ... شک نکن!
هنوز آنقدر نمی فهمی که بفهمی فهمیدن، فهم نمی خواهد شعوری می خواهد در حد توقف بیجا مانع کسب است...
این حس نوستالوژیک گمونم همه گیر باشه
رفتن تو این سن و سال تو مغازه لوازم التحریری و مثل بچه ها از دیدن این همه قلم و دفتر و خودکار و پاکن و هزار و یک خرت و پرت شیرین دیگه، از خود بی خود شدن.
عاشق این خودکارا و مداد اتودا و روان نویسا و بوی دلنشین مغازه لوازم التحریریم.