بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

184


آه ...


متن که با آه شروع شود


حقنه می کند خیال مخاطب را.


اخته می شود


همه خاطرات ِ جمع شده ی ِ پشت عینک خوش بینی!



ای لیا



183


برای تویی که بیداری می نویسم ...


همه چیز به شکل مسخره ای در داغی شب دم کرده قشنگتر می شه... چیلیک چیلیک عرقِ که از سر و صورتت می ریزه ... لیوان آب با یخای توش و قطرات بخار که چنگ زدن به شیشه لیوان تا پائین نریزن ... رابطه خالق و مخلوق! 


دوست دارم این زیرپیرهن رکابی رو هم در بیارم ..همین یه خط در میون نسیم مستقیم بزنه رُ پوست تنم ... از منافذ پوستم بره برسه به اون خاطراتی که چال شدن تو  گندیدگی این زندگی نذار ...


دستم به روشن کردن کولر هم نمی ره ... ماه پیش قبضش که اومد سه فازمون رُ پروند! دیگه فقط یه نول دارم ...


چند وقتی هست میز رُ آوردم کنار پنجره ... از این بالا شب ابهت بیشتری داره ... چراغایی که روشنن و تو هر کدومشون چند نفری مشغول زندگی ... مشغول زنده موندن ..


نسیمی به زحمت از پنجره آویزون شده و می خواد خودشو ب ِکشه تو ... چه خوب می شد اگه یه بارونی هم می زد و بوی خاک می پیچید ... صدای شر شرش و گاهی افتادن چندتا قطره ای ازش رُ صورتت ... 


 


دختری بود

در پرده نازک خیالم

روزی نشست و دگر برنخواست.


می آمد

آتش میزد

می سوزاند همه خاطرات کودکی را

نمی رفت

اما خیال همچنان می سوخت.


روزی نوشت روی دیواری

دستی پنهان

که تورا چندی ست

می شناسد

این ذهن مرده مغروق ِ در خیال

چشم ِ سبز

ناگزیر نگاهش سبز نیست.


دل که سبز باشد

جوانه می زند

سبز می شود

از نگاه می ریزد بیرون .


دخترک هنوز هست 

در خیال خالی پرده

پاک نمی شود.


نگاه سبز،

می نشیند روی خاطره همه این سالها

هر خاطره ای را سبز می کند

جوانه می زند

روی خیال نازک تنهایی.



182


عشــــق یک بار می رویــــــد


ولی زندگی بارها میوه می دهد.



181 - حوالی تنت


خسته ام از هر روزهای به نیمه نرسیده ی ِ تمام شده ... دوست دارم در تو تکرار شوم ... هی برگردانی ام و دوباره در دستگاه ضبط صوت زندگی روزمره ات بتپانی.


انقدر تکرار شوم تا لحظه ای برسد که بگویی: " دوسِت ندارم ، حالم ازت بِ هم می خوره ... برو بمیر!"


و من هم بروم در گوشه ای و مشغول مردن های هر روزه خودم بشم ... مردن هایی که هر کدوم به اندازه جدا شدن و پیوستن قاره های زمین طول خواهد کشید.


خسته ام بانو .... خسته تر از آن ام که بخواهم حتی بمیرم ... روحم را در جایی گم کرده ام ...گویا در حوالی تن ات! 


تکرار و تکرار و تکرار ...



180


آن لب شیرین تو را خورد و مرض قند گرفت ...



179


رشت،


بوی خاک


که می پیچد در آغوش باران،


احساسی که میرفت در جوی آب،


و زنی که هرگز نیامد!



ای لیا



178


چای باشد


سبز باشد 


و کسی که وقت با او نگذرد.



ای لیا



177


زن تصور میکند،


چند انگشت پائین تر از چانه، 


بو می کشد، بوی عرق کرده عطری مردانه.


زن تصور میکند ...



ای لیا



176


مرد رفته است


زن روی ملحفه ها 


چنگ می کشد هنوز ...



ای لیا



175


حالا که آمدی


وقت ما اندک


یک بغل بده علی الحساب!


واسه حرف زدن وقت زیاده!



+ تقریرات من و سید علی صالحی



174


گاهی آدم دوست دارد وسط پائیز برود روی دیوار همسایه و آن گیلاس های قرمز را ببوسد!



173


هرصبح مردی 


از احساس ماسیده بر چهار خانه های پیرهنی


زنی را در آغوش می کشد.



ای لیا



172 - خوانش داستان / صوتی


خوانش داستان سوم همشهری ماه - شماره شهریور


داستان "عیب و ایراد های من"


نوبسنده : لیدیا دیویس


مترجم : فرزانه دستجردی


از اینجا گوش کنید: 


https://soundcloud.com/iliya-7/dastan-hamshahri-47-ldavis


+ تپق و فلان هم هنوز هست! برویم جلوتر ببینیم چه میشود.



171


زنهای واقعی همین هائی هستند که هر روز در دنیای اطرافمان می بینیم. سرمان را از بین عکس های روتوش شده و تغییر ماهیت داده شده ی دنیای مجازی بیرون بیاوریم می بینیم که زن واقعی، مثلن همین همکار سرما خورده مان است، با آن چشم های پف کرده که سعی کرده است با آرایش ملیحی کمی از خستگی صورتش بکاهد. همین زنهائی که شکمشان از شدت سوء تغذیه به پشتشان نچسبیده است! 
رانهای کشیده و صاف و بدون هیچ لکه ای، سینه های برآمده در حال انفجار، صورت های بی جان شده، شکم های تخت، پشت برآمده و ...
اینها را همین جا رها کنیم!
روده درازی چرا! زن واقعی همینی ست که نشسته است روبرویت و گاهی لبخندی هم میزند. آن ته چشمهایش زندگی جاریست.

+ از میان همینطوری های روزانه



170


بوی تو، 


که می پیچد در خلال مرور خاطره ای


دست من،


که می گردد پی خطوط جا مانده از تنت!



ای لیا