بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

840


و امید که داشتیم


همیشه


زیر سایه ی تردید ،


و شک که می بست پای امید را .



ای لیا


839


بی شعوری هم کتاب دارد ، آداب دارد، رسوماتی دارد،


ولی شعور هنوز در تنگنای تعارفات یتیم مانده است .



838


دهان شعر


طعم بوسه دارد


شاید زنی بین کلمات


هم آغوش خاطره ای ست ...




ای لیا



837


به زور چیزی بقا نمی یابد ، حتی حقیقت ناب ...



836


تویی که نگفته میفهمی دلتنگم،


آری خودت!


تو شبیه نسیم خنک یک عصر پاییزی هستی.




ای لیا



835


زندگی یعنی 


همانیکه رژ لب را با او میخورید ...



834


عاشق زنی شد که عاشق مردی بود که دوست داشت تنها زندگی کند!


+ داستانک



833


بلند شو و بیا


آغوشت را هم بیاور


این حال خراب را


فقط معاشقه ای تنگ


در میان بازوانت حریف است!




ای لیا



832 - جوگیری!


بعضی وقتها من هم جوگیر میشوم و چیزی مینویسم. یک موضع گیری سیاسی و یا اجتماعی و اعتقادی اما پیش از زدن دکمه انتشار دو سه باری میخوانم. هربار که میخوانم آتشم فروکش میکند. کم کم به جایی میرسم که متن را پاک میکنم. 

توی زندگی هم همینطور است، جوگیر میشویم و زود تصمیم گیری میکنیم و بعد هم اقدام. پیش از اقدام چندبار مرور کنیم. شاید آتشمان خوابید. سرد شد و بعدش هم فهمیدیم اصلن منطقی پشت تصمیمان نبوده.



+ از میان همینطوری های روزانه



831 - زنی بی صورت!


زن توی تاریکی ایستگاه

بی صورت

شبیه شعریست 

که مانده است 

در سینه شاعر!


ای لیا


+ زن نشسته است توی ایستگاه. چراغ ایستگاه خاموش است. روشنایی بلوار تا کمر زن را روشن کرده است. صورت زن دیده نمیشود. 

(از پنجره اتوبوس)



830 - خیانت یا هرچی که تو بگی!


با اجازه خودش منتشر میکنم :

فهمیده بودم همسرم با کسی قرار میذاره. همدیگرو میبینن. چندبار رفتم دنبالش و در نهایت یکبار هم میخواستم رو سرشون خراب بشم. خودم رو نگه داشتم. رفتم پیش مشاور. گفت از زندگی سرد شده دوباره گرمش کن. زندگیت رو. خودت رو. زنت رو. نشد. کلن دلش دیگه با من نبود. تقصیر کی بود؟ نمیدونم! تصمیم داشتم بزنمش. خشمم رو خالی کنم. سر اون مرد. سر خودش. حتی به کشتن فکر کردم. سرآخر نگاه کردم و دیدم منم نمیتونم ادامه بدم. یک روز بردمش رستوران و غذا خوردیم و بعد گفتم همه چیز رو میدونم. فردا میریم مثل دوتا آدم متمدن جدا میشیم. باورش نشد. مقاومت کرد. اما من دیگه نمیتونستم. جدا شدیم. اما روحم آسیب دید. مردانگیم آسیب دید. غیرتم آسیب دید. از خودم بدم اومد.



829 - متنی که میخوانید الزامن درست نیست!


همکار خانمی داریم به قول دوستان از این شاسی بلندها. شیک و ترو تمیز. مجرد است. یکی از پسرهای مجرد شرکت یکبار گفته بود : فلانی من از خانم مهندس خوشم میاد، البته دو به شک هستم به من میخوره یا نه، نظر تو چیه؟

چیزی نگفتم، حواله دادم به اینکه من زنها را خوب نمیشناسم. ولی اینجا خواستم این را بگویم، با اینکه گفته اند چهره و قیافه و ثروت و سطح سواد نباید در ازدواج ملاک قرار گیرد و باید انسانیت و شخصیت و منش پارامتر اصلی باشد ولی قبل از اینکه از اینکارها بخواهید بکنید توی آینه به خودتان نگاه کنید. گاهی اوقات خیلی پایین تر هستید از همان لحاظ پارامترهای ظاهری و ممکن است طرف دیگر ماجرا اصلن شما را در گوشه مخیله اش هم جا نداده باشد. نه تقصیر اوست نه تقصیر شما. اخلاق و منش هم جایی مطرح میشود که آدمها مدتی با هم بوده باشند و مثلن خانم جذب شخصیت و رفتار شما شود و الباقی مسایل را تعدیل کند و دیگر چهره و ثروت برایش مهم نباشد و وقتی به او پیشنهاد میدهید همان اول کار به شما پوزخند نزند و بزند جلوبندی و دک و پوزتان را پایین بیاورد.

یکی چیزی هست میگویند هم شان و هم کفو بودن. یک چیزی توی این مایه ها.

+ البته با کمی اختلاف درباره آقایان هم صدق میکند ولی چون معمول است مرد به زن پیشنهاد بدهد بیشتر مردان با این مساله دست به گریبانند. اینکه از کسی خوششان آمده که از نظر بقیه فرسنگها با هم فاصله دارند.



828


گور پدر زندگی و حرفهایش


گیسو بده بر باد


بگذار بوی زندگی


بریزد در آغوش خیابان


مست کند تن دیوارهای نیمه جان شهر را


خفته گان را بیدار کند


در میان هزارتوی نازک خیال!


گور پدر حرفهایشان ...



ای لیا



827 - متدهای تربیت فرزند خوب!


امروز توی شرکت صحبت کتک زدن شد و تربیت فرزند و اینها، بعد رفتند سراغ خاطراتشان از کتک خوردن و تنبیه، یکیشان گفت سخت ترین تنبیه برای ما زندانی شدن توی اتاقمان بود. آن یکی گفت چندتایی پشتمان میزدند، الباقی هم توی همین مایه ها، لیوان چای دستم بود گوش میکردم یکی از بچه ها پرسید : مهندس به شما نمیاد پدرتون اهل کتک و تنبیه بوده باشه! 

همونطور که توی قندون دنبال کوچکترین قطعه قند بودم گفتم: نه بابا! تنبیه کجا بود. بیشتر آموزش بود. مثلن یه بار اومد خونه، ما یه غلطی کرده بودیم با داداشم. مارو برد حیاط . یکی یه کپسول گاز داد دستمون بالا بگیریم، بعد گفت یه پاتون رو هم بالا بگیرید. بعد پامون زمین می اومد با شلنگ میزد.

سرمو آوردم بالا دیدم اینا آب دهنشون گیر کرده نمیتونن قورت بدن گفنم : البته خب الان خیلی با هم رفیقیم، هنوزم گاهی دوست داره بهمون آموزش بده ولی خب دیگه ما دم دستش نیستیم خیلی!



+ از میان همینطوری های روزانه



826


تو چیزی داری که من ندارم


آغوشت!



ای لیا