-
1197
سهشنبه 9 شهریور 1395 10:30
کمی آغوش کمی خاموشی کمی صدا تنی خیس چشمانی بسته شد و بوسه ای فراموش شد انتظار انتظار انتظار دیگر نیامد. ساده بود معادله عشق بازی. خاطره ای بدون مجهول. ای لیا
-
1196
سهشنبه 9 شهریور 1395 10:29
دختری را می بینم نشسته در دشتی موهایش را شانه می کند عطر زندگی در رگ های هوا می ریزد تاج گلی از نرگس دامنی چین چین باد که می زند موهایش در امتداد نفس های هوا دست به دست می گردد. دختری را می بینم مادرم را می گویم که شانه میکرد گیسوی خاطره را و می خندید هوا پر می شد از طعم احساس. دختر نشسته در چشمان مادر می خندد و گونه...
-
1195 - مادرم
سهشنبه 9 شهریور 1395 10:29
دوست دارم برگردم به همون سالها که مادرم یه دختر بچه کوچک بوده و توی روستاشون وقت آب اوردن کنار رودخونه پاهاشُ می نداخته تو آب ... موهاشم از دو طرف می بافتن براش حتمن. دامن چین چین و اون روسری آبی که موهای بافته شدش از زیرش معلوم بود. خنکی آب حتمن میرفته زیر پوست پاش و از اونجا هم می رسیده به صورتش و لپای گل انداختش....
-
1194
سهشنبه 9 شهریور 1395 10:28
باران که می بارد ذهن شاعر از خیابان های عادت بر می گردد به کوچه های احساس ، و می شوید تن شعر را. ای لیا
-
1193
یکشنبه 7 شهریور 1395 12:46
میدان هفت تیر گرم بود، آمدیم سمت ولیعصر گرم بود، رفتیم پارک لاله گرم بود، گفت برویم سمت طالقانی آنجا هم گرم بود، آمدیم توی ویلا، پیاده رو باریک شد، نوک انگشتانم را لمس کرد، توی گرمای عرق کرده و تب کرده دلم رعشه افتاد، خیابان تابی برداشت، پیاده رو را جمع کرد، چسبیدیم به هم، تنه ام خورد به تنه اش، دست انداختم دور...
-
1192
یکشنبه 7 شهریور 1395 12:45
خواست سیگار بکشد مرد گفته بود نه, زن اصرار کرده بود و مرد گفته بود نه, دیگر ندیده بود زن را. بعدها توی ماشین مینشست و بو میکشید, پیش خودش گفته بود کاش زن سیگار کشیده بود, به حرف مرد گوش نکرده بود, کاش بوی عطرش توی سیگارش مخلوط شده بود, ماسیده بود توی ماشین, مرد بو میکشد, چیزی باقی نمانده است برای بوئیدن.
-
1191
یکشنبه 7 شهریور 1395 12:42
بوی تن تو در میانِ مرور خاطره ای وطعم بوسه ای که رخ نداد ... ای لیا
-
1190
یکشنبه 7 شهریور 1395 12:41
نشسته اند برای چشمهای تو شعر میگویند نمیدانند که برای این چشمها مردن هم کم است ... ای لیا
-
1189 - خفت گیری به روش زومبا زومبا!
یکشنبه 7 شهریور 1395 12:40
میگفت مراقب باش تو پارکینگ خفتت نکنن، گفتم اتفاقن حواسم هست همیشه گفت نه از اون خفت گیری ها الان یه مدل جدیدش اومده خانمه میاد تو پارکینگ آویزون میشه که اگه بهش پول ندی داد و بیداد راه میندازه که آوردیش واس فلان کار ولی پولشو ندادی! هیچ نگفتم، همانجا کف پارکینگ دراز کشیده دست گذاشتم روی سینه و نگریستم به سقف کوتاه...
-
1188
یکشنبه 7 شهریور 1395 12:39
چند شب پیش یه فیلم فانتزی نشون میداد قطار گیر کرد تو جنگل, اینوسط یه گرگ نما بود از جنگل اومد بیرون ملت رو لت و پار کنه اومد تو قطار آدما دورش کردن با هرچی دستشون رسید زدن تیکه پارش کردن. هیچ موجودی ترسناک تر از آدمی و آدمی زاده نیست. تمام جانوران و موجودات فانتزی و وحشتناک توی ذهن ما خودشان شبها کابوس میبینند که یک...
-
1187
یکشنبه 7 شهریور 1395 12:37
از ما منتظران چند روزه و چند هفته های دلتنگی های نامه های کاغذی تا شمایانِ منتظر دبل چک خوردن پیغامهای دیجیتالی، ماهیت انتظار و دلتنگی یکسان است، شکلش عوض میشود، ابعادش تغییر میکند ولی دردش همیشه یکسان است ... + از میان هیمنطوری های روزانه
-
1186 - زنده ماندن
شنبه 6 شهریور 1395 11:41
گفتم از یه جایی به بعد اوضاع بهتر میشه. گفت آره دقیقن از همونجائیش که میمیری! گفتم بعد مردن رو کی دیده؟ گفت من هر روز دارم میبینم. گفتم زندگی ارزش جنگیدن داره. گفت اینا شعاره, واس تو فیلماست! هیچی نگفتم بهش نگفتم که منم یه روزائی بود هر صبح که بیدار میشدم میدیدم مردم, جنازم رو تخت افتاده, آروم آروم دارم تجزیه میشم ولی...
-
1185
جمعه 5 شهریور 1395 20:01
زندگی شبیه زنی ست که گاهی حالش خوب است و برایت میرقصد و میچرخد و دامن کوتاهش بالا میرود و لوندی یگانه اش تو را مسخ و نعشه (نشئه) میکند و گاهی هم تیغ میگذارد روی گلویت! جیبت را خالی میکند. خلاصه که خوب است، زن خوب است، زندگی خوب است ...
-
1184 - شهریور جان است ...
چهارشنبه 3 شهریور 1395 11:22
شهریور دختری ست که بلوغ را پشت سر گذاشته طبعش گرم است و احساسش به خنکی پس از باران است, دهانش بوی جنگل های باران خورده شمال را میدهد و تنش به لطافت شنهای جاری در دل شبهای کویر است, توی آغوشش زندگی آرام خوابیده است. شهریور جان است ...
-
1183
سهشنبه 2 شهریور 1395 12:21
صدا توی ذهن حک میشود مثل بو، یکهو یک جائی دوباره تو را غرق میکند توی خاطرات ... ای لیا
-
1182
سهشنبه 2 شهریور 1395 12:21
ایستاده بود گوشه مترو, صندلی خالی شد ننشست گفتم پدرجان صندلی خالیه بیا بشین گفت لباسام کثیفه نمیخوام کثیف بشید. شبیه کارگرهای ساختمانی بود. پیرزنی که کمی آنورتر نشسته بود گفت آقا بیا بشین باز خداروشکر شما لباسات کثیفه بیشتر ماها ذاتمون کثیفه زیر لباس قایمش میکنیم. + از میان همینطوری های روزانه
-
1181
سهشنبه 2 شهریور 1395 12:20
زندگــــی درد می کـــــند ، و بارانی که نمی داند چرا و می بارد. ای لیا
-
1180
دوشنبه 1 شهریور 1395 18:31
صدای تو خوب است اگر سکوت کنی! ای لیا
-
1179
دوشنبه 1 شهریور 1395 18:31
خیابانی که عبور می کرد از میان خاطراتی خیس از بین آغوش خیال و کودکی هایی که در خواب درخت پی دستان خدا بود. خیابانی در آن سوی وهم پشت هزار تصمیم مردد در امتداد هیچ و مردی پشت چراغی که سبز نداشت، قرمز بود، چشمان تقدیر نسیمی که می رفت و طعم تلخ مرده ای را می ریخت در دستان زنی که در انتهای شب پشت سر مردی آرزوهایش را رها...
-
1178
دوشنبه 1 شهریور 1395 18:28
این کلمه است که روی انحنای تن تو می شود شعر ای لیا
-
1177
دوشنبه 1 شهریور 1395 18:28
عقلمان کم کم ته می کشد و می ریزد داخل قلبمان!
-
1176
دوشنبه 1 شهریور 1395 18:27
تنهایی ریخته روی خیابان پس از بارش باران لابلای برگ های پائیز. گیسوی زنی می ریزد در آغوش باد بوسه ای راهش را گم می کند پیرمردی روی خاطراتش دوباره زائیده می شود. ای لیا
-
1175
دوشنبه 1 شهریور 1395 18:26
یادت باشد یادم بیاوری که این پائیز روی برگها به یادت باشم ! ای لیا
-
1174
دوشنبه 1 شهریور 1395 18:25
بیا دستان خیال را برداریم برویم سر کوه تنهایی دعایی بکنیم شاید خدا دلش گرفته باشد ، بوسه ای بردارد بریزد روی لبهای خیال. ای لیا
-
1173
یکشنبه 31 مرداد 1395 12:19
اولین هجمه مدرنیته به خانه های ما شلنگ توالت بود که آفتابه را پس زد و بعدترش که توالتها از گوشه حیاط صاف آمدند نشستند وسط هال و همان دوزار خوشی باقیمانده از زندگی که یک اجابت مزاج فارغ از هیاهوی دنیا بود را از ما گرفتند. خدا نکند توی مهمانی تنگت بگیرد، هیچ خاکی نمیشود توی سرت بکنی، آنقدر مجبوری تمام پروتکلهای حفاظتی...
-
1172
یکشنبه 31 مرداد 1395 12:18
پا میگذارد توی چهل سالگی ولی انگار توی بیست و پنج سالگی متوقف شده است, اگر نمیشناختمش و با پسر بزرگترش توی خیابان می دیدمشان میگفتم خوش به حال آن پسرک که دل چنین زنی را بدست آورده است. سن یک عدد است, هرچند به قول خودش این عدد گاهی باعث میشود فکر کنی برای یک سری کارها زمان نداری ولی گمانم میشود آن اعداد را بی خیال شد....
-
1171
یکشنبه 31 مرداد 1395 12:17
در این تنهایی من به خیال خورشید نشسته ام به انتظار سایه درختی شاید این تنهایی را کسی بردارد در خیال مبهم یک هم آغوشی سر بکشد اینجا پنجره ای هنوز روشن است! ای لیا
-
1170
یکشنبه 31 مرداد 1395 12:16
شبیه تکان خوردن موهای زنی در باد، زندگی همین است، همینقدر سبک، همینقدر رقیق، توی رنجهایت هم میتوانی حس کنی که زنی نشسته است توی ایوان، موهایش را شانه میکند و بوی زندگی میریزد روی احساس خیابانهای مرده این شهر ... + از میان هیمنطوری های روزانه
-
1169
یکشنبه 31 مرداد 1395 12:15
یکم - گفت : چک را گذاشتم جلوی مدیرعامل امضا کند, بلند شد آمد اینطرف میز چک را امضا کرد خواستم چک را بردارم بازوی چپم را گرفت جوری فشار داد که سینه ام را هم لمس کرد. خودم را کشیدم و فرار کردم بیرون. دوم - یکی میگفت این لمس شدن بی اجازه برای زن رنج آور است. ایکاش بفهمند زن را دچار آسیب روحی و حتی گاهی جسمی میکند. حتی...
-
1168
یکشنبه 31 مرداد 1395 12:15
اینوسط یکی با بقیه فرق داره هروقت هم میپرسه چرا فرق دارم میگم فرق داری دیگه, آدم فرق داشتن رو حس میکنه اما نمیتونه به زبون بیاره ... فرق داری!