-
1225
چهارشنبه 31 شهریور 1395 11:06
میگم یکی از دلایلی که میخوام زنده بمونم دخترمه. میگه پس خودت چی؟ آدم نیستی؟ میگم منم وقتی بچه نداشتم همین فکر تورو میکردم و میگفتم ملت چقدر احمقن! گاهی بچه جان به لبت میرساند، توی از بین بردن وسایل خودش و شما کوشاست و تبحر خاصی دارد، حرف گوش نمیکند، گیج میزند، ممکن است به خودش آسیب بزند، به بقیه آسیب بزند،بخش اعظم...
-
1224
چهارشنبه 31 شهریور 1395 11:06
مرد نشسته بود روی کاناپه, زن بی قرار بود, توی اتاقها می چرخید, کلافه بود, سرآخر آمد نشست کنار مرد, گوشی موبایل را از دست مرد گرفت, بست و گذاشت پائین کاناپه, سرش را گذاشت روی ران مرد, دست مرد را گرفت توی سینه اش ... خوابید.
-
1223
چهارشنبه 31 شهریور 1395 11:05
مجید رکابی خیس عرق را از توی تنش بیرون کشید و سرش را گرفت زیر لوله شش اینچ موتورآب چاه, حشمت از ته باغ داد زد : مجید اون موتورآبو خاموش کن. مجید دکمه روی تخته را زد و تِرتِر موتور خوابید, آمد نشست کنار من و رکابی را پهن کرد روی سکو, هندوانه را کوبید روی سکو. "نکن گوساله, چاقو میارم الان" این را من گفتم ولی...
-
1222
یکشنبه 28 شهریور 1395 10:02
پسره پشت چراغ چهار راه دربند جلو شهرداری از تو سانتافه پیاده شد کاغذ رو دراز کرد طرف دختره تو دویست و شیش. دختره نگرفت شیشه رو داد بالا پسره سعی کرد جنتلمن باشه زد به شیشه ولی دختره محل نداد. من پشت سر دویست و شیش بودم سرمو کردم بیرون و گفتم داداش شمارتو بده من خودم بهت زنگ میزنم کلی حرف دارم باس به یکی بزنم آدمشو...
-
1221
یکشنبه 28 شهریور 1395 10:01
رفت نشست روی همان نیمکت توی همان پارک نگاه کرد به جای خالی مرد, دراز کشید روی نیمکت, نگاه کرد به نور تیز خورشید که یک خط در میان از میانِ شاخه های رقصان در باد روی صورتش خط می انداخت, چشمهایش را بست, حس کرد مرد نشسته است بالای سرش, دست میکند توی موهایش, لبخندی دوید روی صورتش ... چشمهایش را باز کرد, سرباز نگاهش میکرد,...
-
1220
یکشنبه 28 شهریور 1395 10:00
توی کوچه شان جلوی دوتا از خانه ها پر شده از آگهی و بنرهای تسلیت. ماشین را نرسیده به خانه پارک میکنم. میروم سمت آن دو خانه. حجله ای گذاشته اند, عکس دختر و پسری جوان را هم زده اند روی حجله. بغض میکنم اینطور وقتها, جوان که میمیرد یا کودک ته دلم تنگ میشود ترش میکند. مینشینم همانجا زیر سایه درخت چنار کنار حجله. مراسم...
-
1219
یکشنبه 28 شهریور 1395 10:00
گفت دوسش داشتم ولی با یکی دیگه ازدواج کرد. پرسیدم چرا؟ گفت انگار اون یکی بیشتر دوسِش داشت! گفتم نه! اون یکی بیشتر جربزه داشت!
-
1218
یکشنبه 28 شهریور 1395 09:59
یکم - اگر حداقل بیست کتاب در سال میخوانید باید به شما تبریک گفت شما شخصیت فرهیخته ای دارید البته الزامن اخلاقتان خوب نیست. دوم - اگر برایتان مهم نیست همسایه تان دوستتان رفیقتان یا هرکس دیگری چه خاکی دارد توی خلوت خودش توی سرش میریزد باز باید به شما تبریک گفت, شما انسان باشعوری هستید هرچند باز ممکن است اخلاقتان خوب...
-
1217
یکشنبه 28 شهریور 1395 09:58
بیشتر آدمها را که میبینی دارند درباره رئیس بی شعورشان حرف میزنند, اینکه نمیفهمد, اینکه قدرشان را نمیداند, اینکه آنطور که باید برایشان احترام قائل نیست. تجربه این سالهای کار کردن و دیدن این حجم نارضایتی از مدیر بالادستی یک نکته را برایم پررنگ کرده است و همیشه جلوی چشمم قرار دارد. اگر زیر دست از بالادستی نارضایتی دارد...
-
1216
یکشنبه 28 شهریور 1395 09:57
این لحظه برای توست اگر رفت دیگه ممکنه هیچوقت دستت نیاد پس دودِل نباش, انجامش بده .... همین لحظه.
-
1215
یکشنبه 28 شهریور 1395 09:57
اگر میخواهید نظر یک مرد را جلب کنید برای یک رابطه عاطفی-احساسی درباره خودش بپرسید, راه ایجاد کنید تا بتواند حرف بزند, درباره خودش درباره زندگی آینده اش برنامه هایش هدفش ... وقت بگذارید, یکهو نمیشود زمان میبرد,آرام آرام. اگر هم نمیخواهید عاطفی جلب کنید که بماند! کار سختی نیست.
-
1215
جمعه 19 شهریور 1395 12:06
گفت : کسی که دوستت دارد و تو هم او را عاشقانه میخواهی نباید آغوشش را دریغ کند. گفتم : اگر تو دوستش داشته باشی و خودش نداند چه؟ میماند بغلهایی که هیچ وقت رخ نمیدهند ... تنهایی ضرب در بغلی که رخ نمیدهد آدمی را خفه میکند. + از میان همینطوری های روزانه
-
1214
جمعه 19 شهریور 1395 12:06
میشود تمام روز به یک نفر فکر کرد و در سیالیت بودنش غوطه ور شد میشود تمام ثانیه ها را در بودنش هضم شد تجزیه شد میشود تمام بودن را در لحظه هایی نفس کشید که او هم دارد نفسهایش را توی هوایش میدمد. میشود ... ولی گاه دیر میشود.
-
1213
جمعه 19 شهریور 1395 12:05
رسیدم کنار فشاری تکمه فشاری را فشار دادم آب با فشار بیرون آمد سر خونی شده ام را گرفتم زیر آب, خون قاطی آب میریخت داخل جوب. تقی هم رسید دمپائی هایش را توی دستش گرفته بود, نشست کناره دیوار کوتاه فشاری پاهایش را گرفت زیر آب. "الاغ بگیر اونور خونی شد پاهات" "عیب نداره شسته میشه ولی حال کردی آخر ماچش...
-
1212
جمعه 19 شهریور 1395 12:04
تنهائی ات را بردار و بیاور شانه ای هست تکیه گاه سرت شود و بشنود زمزمه نفس هایت را ... ای لیا
-
1211
جمعه 19 شهریور 1395 12:03
- اوضاع خوب نیست نه؟! + آره خوب نیست. خیلی بده. - لعنتی بعضی وقتها لازمه به یه زن دروغ بگی. حرفای امیدوار کننده بزنی. یه جور بگو که بدونه لازم نیست آب تو دلش تکون بخوره ...
-
1210
جمعه 19 شهریور 1395 12:03
عکسها همیشه راستش را نمیگویند, عکسها هیچوقت نمیگویند آن صاحب لبخند صبح بیدار شده است و نشسته است لبه تخت, خیره شده است به جائی در میانِ مرز باریک خیال و واقعیت, همانجائی که رنجهایش را داخل کمد ذهن آشفته زمین مخفی میکند. عکسها هیچوقت نخواهند گفت در پس آن چهره های زیبا چه غمها و غصه هائی توی تختخوابِ خاطرات رخ نداده...
-
1210
جمعه 19 شهریور 1395 12:02
صبح زود آمده بود و زنگ را هم اشتباه زده بود. سوار شدم و یک لقمه نان و پنیر اضافه را هم دادم دستش گفتم من بخوابم ایرادی نداره که؟ گفت مهندس شما بخواب خیالت راحت من هشتگرد جلوی کارخونه بیدارت میکنم. توی همان ستارخان بعد برق آلستوم یکهو گفت مهندس این خانم رو ببین! زنی شبیه همین هائی که این روزها بهشان میگویند پلنگ...
-
1209
جمعه 19 شهریور 1395 12:01
یه بار بیست و یه سالم بود عاشقش شدم دیگه هیچوقت بیست و یه سالم نشد! یه بار بیست و چهار سالم بود بهم گفت منوتو به درد هم نمیخوریم اذیتم میکنی با ادامه دادنش, تو همون بیست و چهارسالگی گیر کردم.
-
1208
جمعه 19 شهریور 1395 11:57
شب از نیمه گذشت و دیده باز است ... واکمن را پیدا کرده ام لابلای خرت و پرتهای انباری خانه پدری, مادر میگوید کیسه پلاستیکی نوارها را هم گذاشته است همانجاها. انبار را زیر و رو میکنم, یک مشت خاطرات نوستالوژیک از کف انبار بالا می آیند و آوار میشوند روی اتمسفر انبار. سریع همه را جمع میکنم قبل از اینکه زیرشان دفن شوم. کیسه...
-
1207
جمعه 19 شهریور 1395 11:56
پسر دماغشو رو به بالا عمل کرده بود ولی دختره دماغش عقابی بود و اوریجینال. پسر تو یکی از گوشاش حلقه کوچیکی داشت و موهاشو کمی هم مش کرده بود و دختره موهای مشکی داشت و ته آرایشش یه خط چشم باریک بود و رژ قرمز رنگ یه عینک کائوچوی مشکی خیلی هم طبیعی و خوشگل. پیش خودم گفتم چه زوج جالبی هستن چند دقیقه بعد یه دختر عروسکی (با...
-
1206
جمعه 19 شهریور 1395 11:56
تو گذشته ما آدمهایی بودن که الان شدن حال و آینده یه آدمای دیگه به هر دلیلی نشد که بشن حال و آینده ما. یه سریمون هنوز اون آدمارو دوست داریم و بهشون فکر میکنیم ولی خب یه سری چیزهارو هم در نظر میگیریم و مزاحم زندگیشون نمیشیم اما یه سریمون هم دیگه مثل اونموقع ها دوسشون نداریم ولی خب یادمون نرفته, گاهی خاطراتشون بالا میاد...
-
1205
جمعه 19 شهریور 1395 11:55
زن مضطرب بود, راه میرفت مرد سرش را انداخته بود پایین و نگاه میکرد به موزاییک های کف پارک که چندتاییشان لب پر شده بود, چشمهای زن خیس بود, چیزی رفته بود توی چشمهایش لابد, زن نگاه کرد به مرد آمد نشست کنار مرد, فاصله را کم کرد چسبید به مرد بازوی راست مرد را دودستی گرفت سرش را گذاشت روی بازوی مرد, مرد صورتش را چرخاند روی...
-
1204- شخص مورد نظر
سهشنبه 16 شهریور 1395 16:05
ما مردها حرف را میریزیم توی دلمان. نه اینکه نخواهیم حرف بزنیم میخواهیم ولی هرجائی حرف نمیرنیم. زمانش باید برسد وقتش برسد حالش برسد. منتظریم آدمهای اطرافمان یک جایی یک روزنه ای باز کنند تا بهانه ای کنیم برای حرف زدن. آنهم نه هر آدمی. حرف را هرجائی نمیشود زد. به هرکسی نمیشود زد. گاهی آنقدر حرف توی دلمان میماند و روی هم...
-
1203
سهشنبه 16 شهریور 1395 16:04
ما بیشتر اوقات با تصوراتمان درباره آدمهای اطرافمان زندگی میکنیم. این هم خوب است هم بد خوب اینکه گاهی این تصورات انرژی مثبت میدهد و بد اینکه ممکن است این تصورات ختم به توهم شود و یا اینکه در نهایت ببینیم آن تصورات سرابی بیش نبوده. آدمی به همین تصورات گاه خاطراتی برای خودش ترسیم میکند که در گذشته ای که هنوز نیامده رخ...
-
1202
جمعه 12 شهریور 1395 11:11
میان خطوط زندگی بوسه ای در دهان گس خاطره، شبی که باران بود و طعم خیال لابلای دهان عادت می گشت. ای لیا
-
1201
جمعه 12 شهریور 1395 11:11
می آیی کمی خاطره هم بردار کمی عادت ، کمی تکرار و یک بغل بوی باران. اینجا لبها دیگر یادشان نمی آید بوسه چه طعمی داشت. ای لیا
-
1200
جمعه 12 شهریور 1395 11:10
تن شعر درد می کند لب های بوسه تر نمی شود کلمات جان می کنند جمله ها می میرند و شعری که در دل شاعر سینه هیچ مخاطبی را گرم نمی کند دم نمی زند ای لیا
-
1199
جمعه 12 شهریور 1395 11:09
دلم برای تو تنگ نیست برای نبودنت برای بویت لابلای رگ های دیوار برای نگاه مانده ات روی ساعت، وقت اذان بی وقت دلم برای خودم تنگ است برای خودم که بی تو دوام آورده است. ای لیا
-
1198
سهشنبه 9 شهریور 1395 10:31
باران باشد و بوی عطری زنانه که طعم خیابانها را عوض کند. ای لیا