-
۱۲۸۴
یکشنبه 23 آبان 1395 11:41
توی مغازه دخترک ده دوازه ساله ای آمد و گفت : دو بسته مگنا می خوام" موهای بلند مشکی اش تا پشت کمرش پائین آمده بود. پرسیدم : سیگارو برا پدرت میخوای؟ " نه واس مامانم میخوام" بعد با دست جائی را بیرون مغازه نشان داد, زنی نشسته بود پشت فرمان ماشین, سیگارها را گرفت و رفت. اینکه دوست دارید سیگار بکشید به خودتان...
-
1283
یکشنبه 23 آبان 1395 11:39
زن موها را کوتاه کرده بود, موها را دوباره زیتونی کرده بود, لباس شب سرمه ای رنگ را پوشید, کفش های بند دار پاشنه دارش را پا کرد, چرخی توی اتاق زد,دستها را بالا گرفت و چشمهایش را بست , آرام پشت دست را کشید روی گونه اش, مرد ایستاده بود توی آستانه در: "موی کوتاه پادشاهِ موهاست" + از میان همینطوری های روزانه
-
1282
دوشنبه 17 آبان 1395 13:40
کلن چهارخط مشق بهشون میدن. تو مدرسه هم که همش در حال بازی و آواز خوندن هستن. یه کانال تلگرام درست کردن واس کلاس و معلم عکس و فیلم میذاره اونجا. خود خانم معلم هم که ترگل ورگل و خوشگل. بعد همون چهارخط رو هم کلی آه و ناله میکنه تا بنویسه. چند روز پیش میگه من باس یه نوکر داشته باشم مشقامو برام بنویسه! یادم افتاد کلاس اول...
-
1281
دوشنبه 17 آبان 1395 13:39
مرد دراز کشده است, نگاه میکند به جائی در فضای خالی بین کف اتاق تا سقف, دست دراز میکند توی فضای خالی, آرام دست میکشد روی عطر زن که از خلالِ مرور خاطره ای پخش شده است در اتمسفر اتاق ...
-
1280
دوشنبه 17 آبان 1395 13:39
گفت یک نوعش اینطور است: صبح بلند میشوی دلتنگش میشوی دست دراز میکنی گوشی را برمیداری نگاه میکنی به عکسش, میخواهی خبری بگیری ولی پیش خودت میگوئی اینطور عادت میکنم به کسی که قرار نیست برای من باشد. گوشی را روی تخت رها میکنی. دراز میکشی, طاقت نمی آوری گوشی را برمیداری و برایش چیزی میفرستی. برایت چیزی می فرستد. حالت خوب...
-
1279
دوشنبه 17 آبان 1395 13:38
بوها اینطورند, توی خاطرات, توی لحظات منجمد میشوند, یک جائی توی یک خیابانی یکهو تورا میچسبند, فشارت میدهند, سر میچرخانی در پی آن لحظه منجمد, کسی نیست, اما طعم شیرین حس بودنش پیچیده است لابلای ازدحام آدمهای یک عصر پائیزی.
-
1278
دوشنبه 17 آبان 1395 13:38
مرد دست گذاشته بود روی فرمان ماشین, نگاه میکرد به زن, سرش را برد به طرف زن, زن نزدیکتر شد و آرام لبهای همدیگر را بوسیدند, زن چرخید به طرف در, انگار که بخواهد پیاده شود, مرد چیزی گفت, زن برگشت لبخند زد و چیزی گفت. اینبار زن سرش را برد به طرف, لبها را چسباند به لبهای مرد, مرد مقاومت نکرد, دست گذاشت پشت سر زن و لبهای زن...
-
1277
دوشنبه 17 آبان 1395 13:37
عاشق هم باشید, دوست داشته باشید, دلتان تنگ بشود برای هم, جوانی کنید, دستهای همدیگر را بگیرید, توی آغوش همدیگر نفس بکشید, ببوسید لبهای لحظه های بودن را, بو بکشید طعم شیرین لحظه های انتظار کشیدن را, در خلسه رسیدن و دیدن و نفس کشیدن آن لحظه دل انگیز خود را رها کنید ولی ... ولی همه اینها ممکن است دلیل کافی برای رفتن زیر...
-
1276
دوشنبه 17 آبان 1395 13:36
به مرد گفته بود حرف بزن, پیش خودت نگه ندار. اینطور راحت میشوی. دلت آرام میشود. مرد گفته بود از کجایش بگویم؟ زن گفته بود از هرکجائی که راحت تر است! مرد سکوت کرده بود, سرش را گذاشته بود روی میز ... + از میان همینطوری های روزانه
-
1275
دوشنبه 17 آبان 1395 13:34
هنرش این بود, بوسیدن میدانست!
-
1274
دوشنبه 17 آبان 1395 13:33
از اینجا به بعد پائیز که باران میبارد خوب است. اینکه بشود با او توی خیابانهای شهر توی تاریک روشن پیاده روهای خیس شهر راه رفت, این خوب است. اینکه بازویت را سفت بچسبد خودش را بچسباند به بازویت به پهلویت, گاهی تو هم دست حلقه کنی دور شانه هایش بیشتر فشارش دهی به پهلویت, این خوب است. اینکه حرف میزند, ها میکند بخار توی...
-
1273
دوشنبه 17 آبان 1395 13:32
گفت لحظه ای که دست میذاره روی دنده ماشین دوست دارم نگاه کنم به دستش, به موهای ریز روی دستش, حس آرامش میده بهم, دست میذارم روی دستش که دنده ماشین رو مشت کرده.
-
1272
دوشنبه 17 آبان 1395 13:31
دوست داشته شدن خوب است, از آن بهتر دوست داشتن است. اینکه کسی را دوست داشته باشی و دلت برایش تنگ شود. اینکه یکهو حس کنی دوست داری کنارت نشسته باشد و گرمای تنش را حس کنی, دستش را گرفته باشی, وقتی حرف میزند گوش کنی, توی چشمهایش خنده را ببینی. نوی اتمسفر اطرافش غرق شوی, آرام سرت را بگذاری روی شانه اش, روی سینه اش, صدای...
-
1271
دوشنبه 17 آبان 1395 13:30
مرد به زن گفته بود دارند تند میروند, بهتر است کمی شل کنند این رابطه را. سکوت کرده بودند, مرد نگاه کرده بود به اطراف و بعد نگاه کرده بود به چشمهای زن و بعد گفته بود گور پدرش اصلن و لبهای زن را سفت بوسیده بود.
-
1270
دوشنبه 17 آبان 1395 13:29
دلتنگ که میشوی, قلبت فشرده میشود, سعی میکنی خاطراتی را مرور کنی,مرور میکنی و دلتنگ تر میشوی, سعی میکنی تجسم کنی نشسته است روبرویت, حرف میزند, درباره کرفس و خواصش میگوید, ناخودآگاه خنده ات میگیرد میخواهی دست کنی و موهایش را بگذاری پشت گوشش, دستت توی هوا می ماند, دلتنگ تر میشوی. دلتنگتر میشوی ...
-
1269
دوشنبه 17 آبان 1395 13:27
گفت اون زنو نگاه کن, سرم را چرخاندم زنی با مانتوی سرمه ای و مقنعه سرمه ای فرم اداری ایستاده بود کنار خیابان, نه بلند بود نه کوتاه, بعد دوباره برگشتم به سمت صورتش: خب!؟ "خب من الان باس این فلافلو با اون میخوردم نه باتو!" "مطمینی فلافل خوره؟" لقمه دیگری گاز میزنم." مطمینی از اون رستوران...
-
1268
دوشنبه 17 آبان 1395 13:26
داره باز خرابکاری میکنه میپرسم چکار میکنی دختر؟ میگه یه رازیه بین خودمه فقط! به شما نمیتونم بگم! جلو چشمم داره کیفمو به هم میریزه!
-
1267
دوشنبه 17 آبان 1395 13:25
خیابان سرد نبود اگر آغوش تو تکرار میشد ... ای لیا
-
1266
دوشنبه 17 آبان 1395 13:25
از ماشین پیاده شدم و رفتم آنطرف خیابان و کنار زن ایستادم, گفت مینی سیتی! تاکسی نگه داشت, دست گذاشتم روی شانه اش, برگشت, به تاکسی گفت نه, نشستیم کنار جدول خیابان, از توی کیفش پاکت سیگار را بیرون آورد, یکی گذاشت گوشه لبش, قبل فندک زدن سیگار را از بین لبهایش بیرون آورد و نگاه کرد به ته ماتیکی شده سیگار, فندک را از توی...
-
1265
دوشنبه 17 آبان 1395 13:22
دوست داری کسی را ولی پیش خودت میگوئی اگر بفهمند تکفیرت میکنند, با منطق دو دوتا چهارتا حساب و کتاب میکنند و سرآخر محکومت میکنند. توی خلوتت برایش مینویسی, قرار نیست کسی بداند. خودت میدانی و او. گاه دوست داشتن عقل و منطق سرش نمیشود. دو دوتایش گاهی میشود پنج و گاهی بیشتر. بگذار این دوست داشتن تو را در خود حل کند.
-
1264
دوشنبه 17 آبان 1395 13:21
گاه آدمی غرق در یک تنهائی ابدی ست که هیچ آغوشی بغضش را باز نمیکند. ای لیا
-
1263
دوشنبه 17 آبان 1395 13:20
اون اوایل تکامل بشریت زنها به سمت مردی میرفتن که بتونه براشون غذا تهیه کنه مراقبشون باشه بتونه حمایتشون کنه. در مجموع مردی که قوی باشه. الان هم تِم غالب همینه فقط شکلش کمی عوض شده, زنها از مرد قوی خوششون میاد, از مردی که بتونه تصمیم بگیره, مردی که تو بزنگاهها کم نیاره, مردی که بشه بهش تکیه کرد و اینکه توی آغوشش بشه...
-
1262
دوشنبه 17 آبان 1395 13:19
سلام امیدوارم حالت خوب باشد. خواستم بگویم بی تو حال ما چون است! مراقب چشمهایت باشد, توی آینه که نگاه میکنی لبخند بزن. لبخند تو خوب است. ارادتمندیم. + بی ما حال تو چون است؟
-
1261
دوشنبه 17 آبان 1395 13:19
توی یک دنیای موازی آشپزخانه ای هست که روی اجاقش کتری آب جوش قُل میخورد و زنی نشسته است نگاه میکند به در کتری که گاهی بالا می آید، سرش را گذاشته است روی زانوی چپش و دارد با دست توی ناخنهای پایش دنبال چیزی میگردد، بلند میشود موها را جمع میکند، گلوله میکند، پشت سرش شینیون میکند و میله چوبی را فرو میکند توی موهایش، قوری...
-
1260
دوشنبه 17 آبان 1395 13:18
اشکال عمده رابطه ها اینه که طرفین میخوان همدیگرو عوض کنن, اخلاقای خودشونو به طرف مقایل تزریق کنن. مثلن تربیت کنن به خیال خودشون! از همینجا رابطه شروع میکنه به ترک خوردن و جرواجر شدن!
-
1259 - تقدیر؟!
دوشنبه 17 آبان 1395 13:17
من عقب نشسته بودم کنار مهندس برقمان، پسرخاله راننده هم عقب بود، قرار بود توی راه پیاده شود و برود روستایشان، مهندس مکانیکمان جلو نشسته بود، تا آمد راه بیافتد یادم آمد یکی از مدارک را جا گذاشته ام. سال هشتادو هفت ناظر پروژه ای در استان کرمان بودم، هر روز از کرمان راه می افتادیم و میرفتیم تا نزدیکی های رفسنجان و...
-
1258
شنبه 15 آبان 1395 12:37
گفت یقین یک قسم است و آن این است که وقتی گفتم برویم نپرسی کجا, فقط دستهایت را دراز کنی که یعنی دستم را بگیر و ببر هرآنجا که خواهی! + از میان همینطوری های روزانه
-
1257 - اینکیلیزی!
شنبه 15 آبان 1395 12:36
هِی مای سوئیت هارتم سلام الان که دارم تِرای میکنم تو این اِلان و غربت تا اشکم در نیاد مای هارتم پیش توعه! منتظرم سوون تا تورو ببینم, اینجا هنوز لانچ نخوردیم هرچند شما الان دینرتون هم هضم شده لابد. دیروز رفتم تو استریت و سیتی رو ساو کردم. یه ایرانی رو دیدم ولی نرفتم طرفش آخه میدونی هانی اینجا ایرانی ها آویزون میشن...
-
1257
شنبه 15 آبان 1395 12:36
همه چیز خوب است فقط کمی از تو را کم دارد این لحظه به انتظار نشسته!
-
1256
شنبه 15 آبان 1395 12:35
ماشین را بالای شانزده آذر پارک میکنم. عصر پنج شنبه ای خیابان خلوت است. پیاده می آیم تا سر انقلاب، پشت چراغ قرمز دختری ایستاده است با موهای کوتاه پسرانه، دختر کم سن و سال است، شبیه دبیرستانی هاست. یک بار به یکیشان پشت چراغ قرمز پل کالج گفته بودم خوشگل شدی، برگشته بود و خندیده بود، اما اینجا حرفی نمیزنم، یعنی حوصله...