-
1313
دوشنبه 29 آذر 1395 14:58
همین چیزهائی که نمی نویسیم ما همین چیزهائی هستیم که نمینویسیم. نمیگوئیم, همین چیزهائی که برای خودمان نگه میداریم. ای لیا
-
1312
سهشنبه 23 آذر 1395 12:05
چراغ قرمز که شد, شیشه ماشین را پائین داد تا دود سیگار از لابلای شلوغی ذهنش گذر کند و روی نبض یک خط در میان خیابان و آدمهایش پخش شود. نگاه کرد به مسیر دود سیگار و آنطرف توی ماشین کناری نگاهش گره خورد توی چشمهای زنی که شیشه ماشینش پائین بود و صدای آهنگ ملایمی را توی اتمسفر خیابان با دود سیگار مرد گره میزد. چشمهایش شبیه...
-
1311
سهشنبه 23 آذر 1395 12:05
نیمه شب بود گمانم رسیدیم جلوی مغازه مش اسماعیل، تازه جلوی مغازه را سیمان کرده بود, یک نردبان این سر گذاشته بود و دو تا بشکه هم آنسر که کسی از روی سیمان خیس رد نشود. تقی گفته بود شب که شد بریم روی سیمان جلو مغازه جای دمپایی هامونو بذاریم. سیمان هنوز سفت نشده بود, اول تقی پا گذاشت, دمپایی ابری ردی شبیه به یک پا ایجاد...
-
1310
سهشنبه 23 آذر 1395 12:04
توی خوابم آمدی نشستی چای خوردی کوتاه و گذرا شبیه زندگی واقعی. ای لیا
-
1309
سهشنبه 23 آذر 1395 12:03
یک زن همان اول کار راحت تو را نمی پذیرد, به سرعت جواب احساست را نمیدهد, ممکن است دلش بلرزد, چیزی توی سینه اش بالا و پائین شود, گونه هایش سرخ شود ولی کم و زیاد را می سنجد, عقل را هم دخیل میکند توی این احساس ولی بعدش که پذیرفت سخت رها میکند, تلاش میکند میجنگد, به قولی همه داشته اش را سرمایه گذاری میکند و عملن ریسکش را...
-
1308
سهشنبه 23 آذر 1395 12:03
پسرخاله میگفت توی مدرسه با کابل کتک خورده بود آمده بود خانه به شوهرخاله ام گفته بود که توی مدرسه اینطور شده. شیفت صبح میرفت, شوهرخاله پسرخاله را مینشاند ترک موتور رکس و میروند مدرسه, شیفت بعد از ظهر رفته بودند سر کلاس, ناظم را پیدا میکند و میگوید : فرض کنید این پسر خودتونه گوشتش رو بخورید استخوناشم بسوزونید ولی سواد...
-
1307
سهشنبه 23 آذر 1395 12:00
اول فیلم دختر ده دوازده تا دختر تو کافی شاپ نشستن همه با هم دارن حرف میزنن, شلوغ پلوغ میکنن, سارا برگشت گفت وای سرم رفت اینا چرا اینقدر حرف میزنن, بعد یه خرده صبر کرد گفت یعنی منم بزرگ بشم اینقدر حرف میزنم؟ نمیخوام بزرگ بشم. گفتم بابائی تو هرچقدر دوست داری حرف بزن بابائی گوشش مال توئه! + از میان همینطوری های روزانه
-
1306
سهشنبه 23 آذر 1395 12:00
پیرزن دست پیرمرد رو گرفته بود از خیابون رد کنه, هی میگفت منصوری عجله کن, منصوری زود باش! چیزی شبیه یک برش کوتاه از حس خوب زندگی. + از میان همینطوری های روزانه
-
1305
سهشنبه 23 آذر 1395 11:59
توی خاطراتت یکهو چند خط از زندگی تکان میخورند, جابجا میشوند, بوی عطرش پخش میشود روی نبض اتاق. چشمهایت را میبندی, فکر میکنی به عطر گیسوانش ...
-
1304 - گورچین - شهره احدیت
شنبه 13 آذر 1395 22:10
گورچین شهره احدیت ناشر: نگاه تعداد صفحه: 184 نوبت چاپ: اول 1393 قیمت:9500 تومان داستان درباره زن و مردی به اسم مهری و صفاست که بدلیل مشکلی که صفا دارد بچه دار نمیشوند و برای درمان راهی کشور آلمان میشوند و در انجا ماجراهائی بریاشان رخ میدهد. البته داستان زمانی شروع میشود که آنها یک دختر بیست ساله به اسم مارال دارند و...
-
1303
جمعه 12 آذر 1395 22:34
توی محل ما (یک جایی توی جنوب شهر) یک خرابه ای بود که دوازده تا کوچه تهشان میخورد به این خرابه، یک زمین بزرگ بی صاحب که تویش همه چیز بود از قبرستان ماشیین بگیر و بیا تا تپه ماهور و دره کوچک بینشان. یکبار لابلای ان ماشینهای روی هم تلنبار شده یکی شبانه میخواسته تورگی بزند تاریک بوده انگار زده بود جای دیگرش، من فقط تصویر...
-
1302
جمعه 12 آذر 1395 22:29
وقتی هست دیگر سوالی باقی نمیماند, اینکه به چه فکر میکنی؟ وقتی هست دیگر فکری توی سرت باقی نمیماند. نگاهش میکنی ...
-
1302
جمعه 12 آذر 1395 22:26
گاه آنقدر دلتنگیم, گاه آنقدر سینه مان از نبودنش فشرده میشود, گاه آنقدر خودمان را مشغول هزارو یک کار نامربوط میکنیم برای فراموشیِ دلتنگی که یادمان میرود باران دارد میبارد, بی منت, بی توقع ...
-
1301
جمعه 12 آذر 1395 22:25
+ میخوام فراموشش کنم ولی دلم هنوز میخوادش. - دل تاخیر فاز داره تا بیاد بفهمه چی شده و نشده طول میکشه! از میان همینطوری های روزانه
-
1300
جمعه 12 آذر 1395 22:24
آدمهای خاص لابد باید بوی خاصی هم داشته باشند, مثل مخلوطی از بوی توتون و قهوه, یک ادکلن مردانه گرم یا تلخ حتی, برای هرچیزی جوابی دارند, راه حلی دارند, حرف زدن بلد هستند, توی تابستان چهارخانه و شلوار سرمه ای دارند و توی زمستان پالتوی مشکی با شالگردنی سرمه ای میپوشند لابد, خط نگاهشان میرود توی افقها گم میشود انگار, اما...
-
1299
جمعه 12 آذر 1395 22:23
یه مرد اگر حرف نمیزنه, اگر نمیخواد بگه چه مرگشه سعی نکنید با گاز انبر ازش حرف بکشید, بذارید یه مدت زمان بگذره, اون سکوت و وقتی که بهش میدید برای جمع و جور کردن خودش کفایت میکنه.
-
1298
جمعه 12 آذر 1395 22:22
خوشگل بود, لوند بود, کتاب زیاد میخواند, عینکش را که میزد خوشگلتر میشد, عینک دسته باریک کایوچوای مشکی اش را. توی خانه دامن کوتاه میپوشید, بلد بود از پشت آن چهره رسمی روزانه کارمندی اش شب آرامی برایم بسازد, هیچوقت توی خانه من نیامد, همیشه من خانه اش رفته بودم, میگفت مرد توی خانه باشد درو دیوار خانه جان میگیرند, آدم دلش...
-
1297
جمعه 12 آذر 1395 22:21
سر الهیه توی بزرگراه مدرس (تقاطع جردن) ایستاده بودم, اول خواستم پیاده بروم تا پارک وی و بعدش از آنجا با تاکسی بیایم میدان توحید ولی حال پیاده روی نبود سر همین منتظر ماندم, دست بلند کردم, پراید خاکستری نگه داشت وقتی نزدیکتر آمد دیدم راننده زن است گفتم رد میشود میرود ولی نگه داشت, تعجب مرا که دید گفت کجا میری؟ گفتم پارک...
-
1296
جمعه 12 آذر 1395 22:20
آنقدر عاشقت بودم, آنقدر دوستت داشتم, آنقدر به تو نگفتم, آنقدر اصلن ندانستی که دوستت دارم, سرآخر یکی آمد و گفت دوستت دارد!
-
1295
جمعه 12 آذر 1395 22:20
توی برخی کشورهای آن طرف آب رسم دارند وقتی کسی میمیرد برای تسلای خاطر بازماندگان که میخواهند بروند, با خودشان غذا میبرند, بخشی از غذا را دور هم میخورند و بخشی دیگر میماند برای روزهای دیگر تا خانواده داغدار که حال و حوصله غذا پختن ندارند گرسنه نمانند اما اینجا خانواده عزادار دوبار عزادار میشوند یکبار به خاطر خود متوفی و...
-
1294
جمعه 12 آذر 1395 22:16
مرور خاطره همیشه خوب نیست, بستگی دارد کجا باشی, هوا سرد باشد گرم باشد, باران ببارد, گاهی خاطره شبیه موریانه از درون تو را میخورد! گاه یک بو یک ترانه حتی رد شدن از یک خیابان نفست را تنگ میکند ... مرور خاطره گاهی حتی اگر خوشایند هم باشد جای نبودنش درد میگیرد!
-
۱۲۹۳
سهشنبه 25 آبان 1395 22:16
یکم - نشسته ام روی صندلی آرایشگاه، یکی از آنهائی که منتظر است و با آرایشگر هم آشنائی دارد بلند بلند می گوید، فلان فلان شده ها جریمه های رانندگی را دو برابر کرده اند، جریمه چراغ قرمز شده دویست هزار تومان. می پرسم یعنی قرار است از چراغ قرمز رد شوید که ناراحتید؟ آرایشگاه ساکت میشود. متاسفانه توی رانندگی بیشترمان انواع و...
-
۱۲۹۲
سهشنبه 25 آبان 1395 21:58
یک شکلی هم از استفاده ابزاری هست که یکی از کارمندهای زن شیک و ترو تمیزشان را میاندازند به جانت که دم به دقیقه زنگ بزند و یک جاهایی هم از لوندی و ظرافت زنانه اش استفاده کند که توی مناقصه ای که شرکت کرده اند بهشان امتیاز بیشتری بدهی لابد! سرآخر میگوید " اگر اجازه بدید حضورن خدمت برسیم" جواب میدهم...
-
۱۲۹۱
سهشنبه 25 آبان 1395 21:56
گفت میشود کسی را دوست داشت که دوستت ندارد؟ گفتم مغزت دچار تروما شده؟ گفت مغزم نه, ولی قلبم چرا! گفتم نگران نباش آنهم با یک سکته رفع میشود, سخت نگیر.
-
۱۲۹۰
سهشنبه 25 آبان 1395 21:55
کجا تصمیم گرفتم خشم را کنترل کنم؟ چهار پنج باری مرا زده بود, حرفی نزدم, کلن درگیر نمیشدم اینطور مواقع, یکبار شنیدم به دفاع جلو زنشان گفت یارو شماره هفترو بزن, اینکاره نیست! البته فکر نکرده بود توی آن هاگیرواگیر بشنوم. ده سال پیش بود, توی یکی از مسابقات محلات, همینطوری عادی توی زمین خاکی زخمی میشوی اینوسط یکی هم بخواهد...
-
۱۲۸۹
سهشنبه 25 آبان 1395 21:54
دارم صورتمو مرتب میکنم, سیبیلمو درست میکنم, ایستاده در توالت و میگه اینجاشو اونجور کن اونجاشو اینجور کن, خانما اینجوری دوست دارن، فلان جور دوست ندارن! بچه های این دوره زمونه رو, ما جرات نداشتیم تو چشای بابامون نگاه کنیم چه برسه اینکه بهش بگیم سیبیلتو اینجوری بزن یا اونجوری!
-
۱۲۸۸
سهشنبه 25 آبان 1395 21:54
دو سال مریض بود و سرآخر دیروز از دنیا رفت. مادر یکی از فامیلهای دورمان بود. دو سال رفت و آمد سرآخر سه ماه پیش فهمیدند سرطان ریه دارد. بعنی بیش از بیست ماه کسی نفهمید حتی اینوسط یکی از دکترها به پسرش گفته بود مادرتان تمارض میکند و اصلن مریض نیست!! بدبختانه یکیشان هم تشخیص داده بود که قلبش مشکل دارد و عمل قلب باز هم...
-
1287
سهشنبه 25 آبان 1395 21:52
توی این آلودگی خیابانی سر ریز از بلبشوی ترافیک کاش کسی حواسش نباشد بشود تو را نرم سبک در هیاهوی زندگی آرام بوسید ... ای لیا telegram.me/boiereihan
-
۱۲۸۶
یکشنبه 23 آبان 1395 11:47
مرد دست راستش را میکشید به پشت زن, آرام شانه و کمر زن را لمس میکرد, گودی کمرزن را نوازش میکرد, از روی پیرهن زن دست میکشید روی کمر زن, زن حرف میزد, دست مرد روی میز بود, زن کنار مرد نشسته بود, مرد کمی جابجا شد, دستش را از پشت زن برداشت, زن حرفش را قطع کرد وگفت: با پشتم بازی کن دوست دارم, نوازشم کن! مرد خندیده بود, لبخند...
-
۱۲۸۵
یکشنبه 23 آبان 1395 11:43
مسیر را با گچ مشخص کردم و گفتم از خط منحرف نشود, روی همین خط به عمق پنجاه سانتی متر مسیر را بکند و برود جلو. قرار بود برای برق رساندن به یکی از جبهه های کاری کابل جدیدی بکشیم. قبلترش نقشه را دیده بودم و کابلها و لوله های موقتی که حین پروژه پیمانکارها قرار میدهند را روی نقشه علامت زدم و مسیر جدیدی برای خودمان پیدا...