-
810 - چوپانی
پنجشنبه 30 مهر 1394 18:43
سال شصت و شش زیر موشک باران تهران که مدارس برای مدتی تعطیل شد ما را دادند دست دایی پدرمان با خودش ببرد ده. ده پدری ما جایی ست نزدیک ترکمانچای آذربایجان. یک منطقه ییلاقی با صفا. توی خرداد ماه گندمها هنوز سبزند و تمام دشت یکدست سبز. باغهای میوه کناره رودخانه و میوه هایی که طعمش شبیه طعم چشمهای خدا ست لابد. آنموقع ها...
-
809
پنجشنبه 30 مهر 1394 18:42
یک جایی هم باید باشه اونایی که با هم مشکل دارن برن اونجا دو طرف یه میز بشینن و هی به هم فحش بدن. هرچی تو چنته دارن رو کنن، سر هم داد بزنن، بعد که هیجانشون خوابید کم کم انرژیشون افت کرد، شروع کردن به ته گرفتن، تکیه بدن به صندلیا، چشم تو چشم، نفس نفس زنان، گلوی زخم شده، به این فکر کنن اصلن ارزشسو داره این لج و لج بازی؟...
-
808
پنجشنبه 30 مهر 1394 18:40
زن ازدواج کرد، شوهرش سه سال بعد مرد، زن دیگر ازدواج نکرد، به خوبی و خوشی با چند میلیارد ارثی که مرد برایش به جا گذاشت به زندگی خود ادامه داد! پایان
-
807 - افسردگی
پنجشنبه 30 مهر 1394 18:39
هیچ وقت نتوانستم آدمهای افسرده را درک کنم، اینکه یکی مثل چسب میچسبد به زمین یا کارش میکشد به بیمارستان و درمان. نه اینکه مشکل نداشته باشم، نه اینکه در گذشته زندگی بی غم و غصه ای را گذرانده باشم، نه، سختی داشته ام و توی تنگناهای سختی هم افتاده ام، هرچند برخی توی خوشی دچار افسردگی شده اند ولی منظورم این است که ننشسته ام...
-
806 - خلسه عطر گیسوانت
پنجشنبه 30 مهر 1394 18:38
گور پدر دنیا بیا چای بنوشیم و در خلسه عطر گیسوانت غرق شویم! ای لیا
-
805 - گل دقیقه نودو سه
پنجشنبه 30 مهر 1394 18:38
بیا و شبیه گل دقیقه نودو سه باش! همانقدر بعید، همانقدر لعنتی ... ای لیا
-
804
پنجشنبه 30 مهر 1394 18:37
عادت کردم به تو، عادت کردی به من، عادت کردیم به زندگی، دوست داشتن هرچند عادت نکرد! ای لیا
-
803
پنجشنبه 30 مهر 1394 18:36
پدرسوخته اومده میگه بابا یه جوک میخوام تعریف کنم. یه پیشیه میره میشینه توی گلدون، بعد اونوقت، توی گلدون .... بعد پیشیه که توی گلدون بود، میگه به من آب ندید! بعد میخندد، دندانهایش پیدا میشود. ریز ریز ردیف کنار هم. من هم میخندم، از خنده اش میخندم، میزنم روی زانوهایم و میخندم، میخندم، سارا هم میخندد، خوشحال است. من بیشتر...
-
802 - تاریک روشن
پنجشنبه 30 مهر 1394 18:34
شبیه دیدن زنی در روشن تاریک پنجره آپارتمانی در طبقه بیست و چندم برجی که دارد لباس شب مشکی رنگش را از تن خارج میکند، پیچ و تاب انحنای تنش زیر نور کم جان آباژور رومیزی ... همینقدر تازه، همینقدر باریک. گاه زمان منجمد میشود، گاه زندگی توقفی کوتاه میکند. + از میان همینطوری های روزانه
-
801
پنجشنبه 30 مهر 1394 18:32
کسی نفهمید حال زنی را که هر شب خواب آغوشی را پهن میکند روی بند عادت در کنار بوسه ای که هیچ گاه رخ نداد! ای لیا
-
800 - متهم!
پنجشنبه 30 مهر 1394 18:30
توی اولین فرصت دست میکند و ران زن را میفشارد، توی تاریکی سینما! زن که برمیگردد مرد میخندد، لابد انتظار دارد زن از این حرکت سوپرخفن اروتیک به وجد بیاید و الباقی داستان بشود شبیه فیلمهای پورنو اما زن کشیده ای میخواباند در گوش مرد! اینطور مواقع بیشتر زنها سکوت میکنند، ترس دارند که خودشان بشوند متهم و کسی باور نکند ولی...
-
799
دوشنبه 20 مهر 1394 21:27
دعوا و زدو خورد کلن رفتار متمدنانه ای نیست. هرچند تا سالهای پیش از دانشگاه و چندباری هم حین دانشجویی دعوا کرده ام. خورده ام و زده ام. مرد جوان چندتایی درشت بارم میکند، مشتم را فشار میدهم، دست میگذارد روی سینه ام و هل میدهد، چانه ام را میگیرد و سرم را پرت میکند عقب. آنقدر دندانهایم را فشار داده ام که درد گرفته اند،...
-
798
دوشنبه 20 مهر 1394 21:27
این روزها عشقی جا مانده است در میانه ذهن شب پره ای که پی چراغ روشنی میگردد. ای لیا
-
797
دوشنبه 20 مهر 1394 21:26
پاییز، چای میماند یک آغوش تو لبهایت را بیاور ... ای لیا
-
796
دوشنبه 20 مهر 1394 21:25
در جهان دیگری یک درخت سیب آب میریزد پای آدمهای توی خانه اش. ای لیا
-
795
دوشنبه 20 مهر 1394 21:24
توی ایستگاه متروی آزادی دخترک خردسالی مبهوت نگاه میکند به اطراف و چشمهایش خیس است. حدس میزنم گم شده است، روی پاها مینشینم تا قدم برسد به قدش. "عموجون چرا گریه میکنی؟" هق هق میکند ... "من گم شدم! مامانمو میخوام" دست میکشم روی موهای خرمایی رنگش. از سارای من کمی کوچکتر است. "تو که گم نشدی. مامانت...
-
794
دوشنبه 20 مهر 1394 21:24
سارا بزرگتر میشود، رفتارش تغییر میکند. آرام آرام شخصیتش شکل میگیرد. نمیخواهم مثل گذشته های ما بزرگ شود. سعی میکنم نظرش را بپرسم. سعی میکنم به مرور مستقل بار بیاید. بزرگ شود. روزهای نیامده آینده و سوالهای بیشماری که خواهد داشت و جوابهایی که نمیدانم چگونه خواهم داد. پدر بودن سخت است. پدر دختری بودن سخت تر. ولی شیرین...
-
793 - خر خودت باش
دوشنبه 20 مهر 1394 21:23
گفت بیا واس خودم کار کن و از خرده ریزهای اطرافم جمع و جور کنی میتونی تو دو سال بار خودتو ببندی! خب این یعنی اینکه بروم بشوم خرش! یعنی بشوم نوکر بله قربان گوی. خب از یک منظر(منفعت) نگاه کنیم چیز بدی نیست. من هم توی سن و سالی هستم که لابد مصلحت گرا هستم و منافع را تحت هر شرایطی باید ارجح بدانم. جواب نمیدهم، از شرکتش...
-
792
دوشنبه 20 مهر 1394 21:20
گاهی با کلمات متعارف حق مطلب ادا نمیشود، گاهی نیاز است از کلمات ممنوعه هم استفاده کرد، از اندامهای جنسی، فحش های رکیک، به قولی حرفهای چیزدار! ولی خب! توی عموم امکانش نیست، نه اینکه مثلن پاستوریزه هستیم ها، نه! خب کسی که در جنوب شهر آن هم در یکی از خوشنامترین!!محلات جنوب شهر بزرگ شده باشد احتمالن محزن الاسرار انواع و...
-
791
دوشنبه 20 مهر 1394 21:19
یکی هم باید باشد، یکی که بشود با او حرفهای لایه دار زد، حرفهای چیزدار، حرفهائی که به هرکسی نمیشود گفت ... + از میان همینطوری های روزانه
-
790
دوشنبه 20 مهر 1394 21:18
زندگی را همیشه نمیشود جمع زد و یا ضرب کرد، گاهی نیاز به تفریق و تقسیم هم پیدا میکنیم!
-
789
دوشنبه 20 مهر 1394 21:18
ساعت دو صبح پیرمرد رفتگر نشسته است است روی سکوی خانه ای در خیابان نیاوران، لیوانی چایی در دست راست، فلاسک چای و جارو پایین پایش، ساعد دست چپ روی زانوی چپش. نگه میدارم. از همانجا توی ماشین نگاهش میکنم. چای را آرام آرام مینوشد. هرازگاهی به لیوان چای نگاه میکند. چای که تمام میشود لیوان را همانجا میگذارد روی سکو. جارو را...
-
787 - دروازه جهنم
دوشنبه 20 مهر 1394 21:17
توی تمرینات ورزشی نقطه ای هست که من دوست دارم بهش بگم دروازه جهنم. مربی ای داشتم که این اسم رو گذاشته بود روش. یه سری هم میگن نقطه بی بازگشت. تمرینات فوتبال رو پانزده سالگی شروع کردم. چند روز از تمرینات که گذشت هنوز نمیتونستم از قله تنفسی رد بشم. اونجایی که سینه هات شروع به سوختن میکنن، طعم خون میپیچه تو گلوت. پهلوهام...
-
786
دوشنبه 20 مهر 1394 21:17
فتنه تو بودی لباس از تن کندی ... ای لیا
-
785
دوشنبه 20 مهر 1394 21:16
عاشق شدند، ازدواج کردن، بچه دار شدند، عادت کردند ...
-
784
دوشنبه 20 مهر 1394 21:15
کینه کرده بود که مهندس جوان را اخراج کند، چندباری گفته بودند که تو بزرگتری و شانت اجل از این حرفهاست که بخواهی سر موضوع شخصی کسی را اخراج کنی. هرکاری کردند نشد. یک لنگه پا ایستاد که باید برود. مدیرپروژه بود. رفت ماهشهر سری به پروژه بزند. ماشینشان تصادف میکند. رفت توی کما. مهندس جوان میگفت: کاش جوری نشود که آدم از...
-
783
دوشنبه 20 مهر 1394 21:15
آدمها که عاشق میشوند(مخصوصن جوانترها) فکر میکنند عشقشان با بقیه فرق دارد، این بقیه هستند که درک نمیکنند، نمیفهمند، اما گذر زمان بی رحم است.
-
782
دوشنبه 20 مهر 1394 21:14
سیاست آغوش توست جنگ را مغلوبه میکند ... ای لیا
-
781
دوشنبه 20 مهر 1394 21:14
یه چیزایی هم هست میریم یه جای خلوت، گوشه یه دفتر مینویسیم، واس خودمون فقط، بعد میزنیم تو سرمون های های گریه میکنیم، اینجا بخوایم بنویسیم هی بعدش کلی باس توضیح بدیم که چیه، معنیش چیه، اصلن با کی کار داری؟ خلاصه که اینطوریاست!
-
780
دوشنبه 20 مهر 1394 21:13
اونور آبیا یه کاری هست خیلی انجام میدن. خوردن آب. چند شب پیش بی بی سی یه برنامه درباره فیسبوک نشون میداد که با زاکربرگ هم مصاحبه کرده بودن. یه جاهاییش میرفت بین کارمنداش و گپ میزد. بطری آبشم باهاش بود. بعد یه کار دیگه هم انجام میدن که باعث طول عمرشون میشه. سرشونو تو زندگی بقیه نمیکنن! آره عزیزم! آب زیاد بخور، سرتو فرو...