-
750
چهارشنبه 18 شهریور 1394 22:16
ای آغاز یک رفتن کمی آرام تر ، خاطره هنوز خواب است . ای لیا
-
749
چهارشنبه 18 شهریور 1394 22:15
به کمی بودن هم فکر کنیم وقتی باران به خواهش کودکی می بارد و زندگی کوچک می شود بین دستان دخترکی بازیگوش. ای لیا
-
748
چهارشنبه 18 شهریور 1394 22:11
آدم یعنی خطا ،یعنی اشتباه. یعنی اشتباه می کنم چون از ابتدا همه چیز را نمی دانم ، اشتباه می کنم چون باید تجربه کنم. اشتباه می کنم تا .... باید فرصت داد.اولین اشتباه آخرین اشتباه نیست. زندگی مثل بندبازی روی طناب نیست که پایت اگر کج رفت دودمانت به باد فنا برود. زندگی یعنی کودکی که می خواهد گام بردارد و هر درنگی به زمین...
-
747
چهارشنبه 18 شهریور 1394 22:09
یک روزهایی هم هستند که هنوز نیومدن و توشون کلی خبر امیدوار کننده هست ... زندگی به امید زنده است.
-
746
چهارشنبه 18 شهریور 1394 22:09
باد که می آید گَرد خاطره ای از روی سنگ قبری می ریزد در آغوش باد. ای لیا
-
745
چهارشنبه 18 شهریور 1394 22:08
بگذاریم هر کی به هرکی هرچه دلش خواست بگوید ... یکی می گوید دوستت دارم آن یکی شاید بگوید پدرت را ... خودشان می دانند بگذاریم هرکی هرچه می خواهد بگوید چند بار که بگوید پدرت را آخر می فهمد که باید بگوید دوستت دارم را حتی اگر پدرت را! ای لیا
-
744
یکشنبه 15 شهریور 1394 23:09
صدای تنهایی ست که می پیچد در گوش باد به گمانم باد ما را برده است. ای لیا
-
743
جمعه 13 شهریور 1394 20:56
سلام خواستم تشکری کرده باشم و یک عذرخواهی بابت اینکه نظراتتون رو دیر پاسخ دادم. باز همم ممنون که میخونید. ارادتمندیم ...
-
742
جمعه 13 شهریور 1394 20:42
زندگی فقط در شادی هایش نیست که زیباست ، زندگی با غمهایش هم زیباست ، با نبودن گاه به گاه دوست داشتن ها. زندگی چون هست ، زیباست ... زندگی به بودن عادتهایش است ، به بودن همین دلخوری ها و گاه غصه خوردن هایش زیر لحاف شب . زندگی به همین تکرار هر شب تنهایی به همین خواندن چند خطی غم نوشیدن دوخط چای بی وفایی ، زندگی به همین...
-
741 - کسی بیاید ...
جمعه 13 شهریور 1394 20:41
کسی باشد صدایش کنم برویم زیر باران خیس شویم ، بند نیاید باران یکریز بریزد روی عادت هایمان که پهن شده اند روی بند خاطرات و چکه چکه بچکد رنگ تکرار از روی تن عادت ... خیابان به خیابان بوی خنده هایش پخش شود ، دست بیاندازد در گردن خواهش و لبخندی مهمان کند لب های تر بوسه را ! پائیز هم مضاعف کند شیدایی خیابان را و هوش بپرد...
-
740
جمعه 13 شهریور 1394 20:40
شبی به دیدار خودمان رفتیم همه خواب بودند! ای لیا
-
739
دوشنبه 9 شهریور 1394 18:32
گاه رفته ای کسی اما نمی بیند ... سرها در گریبان است!
-
738
دوشنبه 9 شهریور 1394 12:13
بچه ها را اذیت میکرد، چه توی نمره دادن، چه توی اخلاق و رفتارش. دبیر بد بدن و چغری بود به قول یکی از بچه ها! یک روز ظهر ماشینش را هل داده بودند و برده بودند جایی ول کرده بودند. خبر پیچید که این اتفاق افتاده. از آن روز گفتند رفتارش تغییر کرد. هرچند ماشین را هم پیدا نکردند. چند ماه بعد همسایه های دو کوچه پایین تر از...
-
737
دوشنبه 9 شهریور 1394 12:03
زن میرود بوی خود را میبرد ... ای لیا
-
736
دوشنبه 9 شهریور 1394 12:00
عطر زن فضای کافه را طی میکند، میرسد به میز کنار پنجره، می ایستد، اما مردی آنجا نیست، مردی که سالهاست آنجا نیست! + داستانک
-
735
دوشنبه 9 شهریور 1394 11:45
همه مان چیزهایی برای اعتراف کردن داریم. برای خلوت هایمان ... برای زمانی که هیچکس جز خودمان شنونده نیست! + از میان همینطوری های روزانه
-
734
دوشنبه 9 شهریور 1394 11:40
یک آن تصمیم میگیریم، یک آن نتیجه گیری میکنیم، و در نهایت حمله میکنیم! همه مان انسانیم با ضعفهایش. زود نتیجه گیری کردن، زود سر رفتن، زود قضاوت کردن باعث میشود در چشم آدمها بشکنیم. یادمان باشد. مردم مجبور نیستند ما را تحمل کنند.
-
733
دوشنبه 9 شهریور 1394 11:35
زنها نگاه کوتاه و همراه با تحسین را دوست دارند. با زل زدن همان دوزار شخصیتتان را هم از دست میدهید! درباره غریبه ها البته وگرنه درباره عشقشان همان زل زدن را همراه با تحسین کلامی بیشتر میپسندند.
-
732 - پدرانه دخترانه
دوشنبه 9 شهریور 1394 11:24
همکارمان تعریف میکرد که عاشق همسرش شد و ازدواج کردند و پنج سالی هم هست که زندگی خوبی دارند ولی نکته جالبش پس از مطرح کردن دختر برای پدرش رخ میدهد. دختر میگوید که همدیگر را دوست دارند و پسر میخواهد اجازه بگیرد بیاید خواستگاری. پدر دختر با پسر قرار میگذارد قبل مراسم خواستگاری با همدیگر صحبت کنند. توی باشگاهی که بدنسازی...
-
731
دوشنبه 9 شهریور 1394 11:17
کوچه ای تنها پیرزنی زنبیل پلاستیکی را زیر چادر گل دارش می کشد کمی بالاتر اسم مردی روی دیوار مردی که روزی مرد شد روزی که پیرزن پشت سرش آب میریخت رفت که برگردد رفت که نگذارد کسی زنبیل پلاستیکی مادرش را به یغما ببرد رفت دیگر برنگشت شد اسمی روی دیوار. ای لیا
-
730
دوشنبه 9 شهریور 1394 10:58
زندگی همین طور است صبر میکنی صبر نمیکند! ای لیا
-
729
دوشنبه 9 شهریور 1394 10:51
یکبار بیست و چند ساله ای، یکبار توی همان بیست و چند سالگی عاشق میشوی، یکبار در بیست و چند سالگی تو را میراند، یکبار ... همه اش یکبار است! هیچ یکبار دیگری شبیه آن یکبار نیست، چون دیگر بیست و چند ساله نیستی، او هم بیست و چند ساله نیست! زمان همه چیز را آوار کرده است روی خاطراتت. + از میان همینطوری های روزانه
-
728
دوشنبه 9 شهریور 1394 10:49
من پیوسته رد نگاه تو را می بوسم. ای لیا
-
727
دوشنبه 9 شهریور 1394 10:44
جایی اگر پرسیدند و ندانستیم، بگوییم نمیدانیم و رد شویم. مطمینن ضررش کمتر است.
-
726
دوشنبه 9 شهریور 1394 10:41
عصر وقت برگشت از شرکت هوس کمپوت گلابی کردم. اصلن نمیدونم چی شد. توی اتوبوس طعم کمپوت گلابی ریخت زیر زبونم. میدون فلسطین یه دونه خریدم نشستم در مغازه همونجا خوردم. آخر سر هم آب توی قوطی را سرکشیدم. روی پله کوتاه جلوی مغازه نشسته بودم. دستها را گذاشته بودم روی زانوها. به قوطی کمپوت نگاه میکردم. کاش میشد همه ی هوسها را...
-
725
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:24
دست میکند زن را از توی ذهنش بیرون میکشد، میبوسد، بی هیچ ترسی، بی هیچ واهمه ای! + داستانک
-
724
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:23
میگفت پسر خیلی جنتلمن بود پشت فرمون، تو ترافیک همت، نوع خیره شدنش به جلو، اطراف رو نگاه نمیکرد، چهره محکم و آرومی داشت، همه چی خوب بود تا اینکه دست کرد تو دماغش و بعد آورد بیرون نگاه کرد! + از میان همینطوری های روزانه
-
723
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:22
خانه کجاست؟ خانه چیست؟ خانه جای امنی ست که نگاهت را دیوارهایش در آغوش گرفته اند و بوی تنت جاریست در اتمسفر اتاق هایش. خانه جایی ست که تو را دارد و بی رد نگاهت روی نقطه نقطه تنش، میشود مخروبه، حتی اگر تاج محل باشد! خانه بی تو بی نگاهت بی رد بویت هرچه هست، خانه نیست! ای لیا
-
722
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:21
کاش میشد صدای تو را گرفت در آغوش. ای لیا
-
721
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:20
باران میبارد بوی خاک و خاطره ای که تو را تصویر میکند ... ای لیا