-
720
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:19
یک جاهایی، یک چیزهایی ممنوعه است. هرچند، گاه پای میگذاری آنسوی دیوار ممنوعه ها، بوی سیب ریه هایت را پر میکند! + از میان همینطوری های روزانه
-
719 - چند نکته ساده
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:19
1- آب زیاد بنوشید. 2- در کارهایی که به شما ربطی ندارد بیخود و بی جهت وارد نشوید و اظهارنظر نکنید 3- ورزشهای ساده بی هوازی را داخل خانه انجام دهید. مثل چند دراز نشست و چندتایی شنای سویدی. 4- سیب بخورید. 5- نخ دندان کشیدن خیلی وقت نمیگیرد انجام دهید. 6- در فضای مجازی زودی پسرخاله و دخترخاله نشوید. فضای مجازی هرکسی هم...
-
718
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:18
فصل عوض میشود بهار میرود تابستان می آید تو میروی کسی اما نمی آید! ای لیا
-
717
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:17
... عزیز من زندگی همین است، همینی که هرروز صبح تورا از خواب بیدار میکند. زندگی چیز عجیبی نیست. رنج دارد، خوشی دارد دست و پاشکستن دارد. راست میگویی. نمیشود نشست بالای منبر خوشی ها و داد سخن داد برای آنهایی که نشسته اند آن پایین و در کمبودها و نبودنها غرقند. ولی از بین همان پایینی ها همانی که به بالا نگاه میکند راه...
-
716 - زیر گلو!
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:17
میگفت مرد باید بلندتر باشد. بایستی روی پنجه پاهایت، دستها را حلقه کنی دور گردنش، برسی زیر گلویش، ببوسی ... لبهایش! + از میان همینطوری های روزانه
-
715
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:16
گاهی حرف نمیزنیم، خودمان را زنده زنده میخوریم ...
-
714
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:14
تو یار منی لیک در آغوش دگری ... ای لیا
-
713
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:13
زن همین است مثل مه رقیق ... ای لیا
-
712
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:10
یک روزی هم هست لابد، روزی که آنهایی که دوستمان داشته اند و خود نمیدانستیم را جمع میکنند و نشانمان میدهند و میگویند: "واتز آن یور مایند؟" "ناسینگ لابد!"
-
711
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:05
از همان اول ها هم دختر میخواستم، خیلی سالها پیشتر، ازدواج کردم باز دختر میخواستم، بزرگتر شدم باز دختر میخواستم. هرکه پرسید گفتم بهتر از دختر؟ خود دختر! خبرش را که شنیدم پشتم یخ کرد، دختر دار شده بودم. لذت دردناکی پیچیده بود در میان سلولهای تنم. چه لذتی بالاتر از این برای یک مرد، یک دختر ... ناز کند برایت، اذیتت کند،...
-
710
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:04
عاشق معلم سوم دبستانمان شدم، یک بار مرا زد، تصمیم گرفتم طلاقش بدهم، بعدها فهمیدم برای طلاق باید اول ازدواج کرده باشیم، نکرده بودیم. زنی شصت ساله باید باشد حالا. ببینمش لابد دوباره عاشقش میشوم.
-
709 - انسان و حیوان!
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:03
سعی کنیم انسان باشیم، حیوان به میزان لازم و کافی وجود دارد!
-
708
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:02
یک -کارشناس اتریشی را سوار هواپیما کردیم ببریم کرمانشاه، پانزده دقیقه بعد که تغذیه پخش میشد با تعجب گفت : مگه تو پروازهای کوتاه هم تغذیه میدن؟ گفتیم بله تو همه ی پروازهای داخل ایران تغذیه میدن. حتی صبحانه و نهار و شام. دو - الزامن چون آنجا اروپاست و یا آمریکا و کانادا همه چیز بر وفق مراد نیست. آنها هم آشغال میریزند،...
-
707
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:02
اساسن فراموشی بزرگترین نعمت است ...
-
706
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:01
سعی کنید گاهی تو رابطه هاتون به همدیگه فضا برای تنها شدن بدید. لازمه ... خیلی هم لازم!
-
705 - غرور
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:00
آدم لجباز و مغروری هستم. جایی که به غرور و شعورم توهین شود کم نمی آورم. توی دوره آموزشی یک غلطی کرده بودیم با چند نفر، افسر نگهبان آمد مارا برد و گفت اونقدر دور میدون میدویید تا جونتون در بیاد، همون دو سه دور اول بچه ها رفتن افتادن به غلط کردن و ببخشید و اینا، جناب سروان هم مثلن بخشید! ماندم من، چند ساعت شد نمیدانم....
-
704
چهارشنبه 4 شهریور 1394 12:00
اگر میروید که دیگران را دلتنگ خود کنید، خیلی خرید پس!
-
703
چهارشنبه 4 شهریور 1394 11:59
فاصله نبودنهایت را هیچ "دوستت دارمی"ی پر نمیکند ... ای لیا
-
702
چهارشنبه 4 شهریور 1394 11:58
یک سری هم اینطورند: دل زنهای زیادی را همراه خود میکنند ولی توانایی وارد شدن درون قلب یک زن را ندارند!
-
701
چهارشنبه 4 شهریور 1394 11:57
ظهر خوابیده ام توی هال، سارا می آید و دست راستم را صاف میکند و سرش را میگذارد و میخوابد، خوابم برده است که چیزی مثل پتک میخورد توی صورتم، دماغم میسوزد، بلند میشوم، ساراست! در یکی از همین چرخشهای طبیعی بچه ها حین خواب با لگد کوبیده است توی صورتم. نگاهش میکنم. دست و پاها را به طرفین باز کرده است و خوابیده است. آب دهانش...
-
700
چهارشنبه 4 شهریور 1394 11:56
دختر است دیگر، دلش نازک است، طاقت ندارد تو را غمگین بببند، می آید و خودش را مچاله میکند توی دلت، سرش را میگذارد روی سینه ات، تاپ تاپ دلش تو را آرام میکند، بهانه ای میشود برای شاد بودنت، برای زنده بودنت ...
-
699
چهارشنبه 4 شهریور 1394 11:51
همیشه چیزی سر جایش نیست همیشه یکی هست که نیست! ای لیا
-
698 - زلزله!
چهارشنبه 4 شهریور 1394 11:47
یکبار توی زلزله بوده ام، حالا زلزله زلزله هم که نه در حد لرزیدن. سال هشتادو دو اوایل تابستانش رشت بودیم. کارهای فارغ التحصیلی را جمع و جور میکردیم. مانده بودیم خانه یکی از بچه ها توی شهر. بعد از ظهر بود گمانم، چهار پنچتائی از بچه ها روی زمین ولو بودند و خواب. من روزنامه میخواندم و چای هم دم دستم بود. یک آن حس کردم...
-
697
سهشنبه 3 شهریور 1394 15:00
چیزی هست که نمیگویی چیزی هست که تو را میبلعد تو را خنج می زند چیزی که در نگاهت هم پیدا نیست چیزی که نمیگویی! ای لیا
-
696
سهشنبه 3 شهریور 1394 14:59
زن ایستاده بود، مرد ایستاده بود، روبروی هم. زن کوتاهتر بود، کف دست چپ را گذاشته بود روی آرنج دست راست مرد. کمی فشار داده بود. مرد داشت حرف میزد، سرش را چرخانده بود به سمت چپش، جایی را توی پیاده رو نگاه میکرد، زن از پایین توی چشمهای مرد را نگاه میکرد، چیزی توی چشمهای زن موج میزد، چیزی شبیه شادی، یک خاطر جمعی، یک احساس...
-
695 - درکت میکنم!
سهشنبه 3 شهریور 1394 14:45
جمله احمقانه ای ست : "درکت میکنم" بارها شده کسی از مشکلات و دغدغه های ذهنی اش برایمان حرف زده خیلی راحت این جمله را فرو کرده ایم توی حلقش. چطور درکش میکنیم؟ اگر هم همان مشکلات را تجربه کرده باشیم شرایطمان یحتمل فرق داشته. خیلی چیزها فرق داشته، گاهی طرف میخواهد فقط حرف بزند. همین! + از میان همینطوری های روزانه
-
694
سهشنبه 3 شهریور 1394 14:31
بهش میگم بابا میمونی پیش خودم؟ دستاشو میزنه به کمرش و میگه : من نمیخوام ازدواج کنم برم هی کار کنم تو خونه شوهر. میخوام همینجا بمونم و همش تفریح کنم! شاد باشم ... میگم بابا نوکرته! ولی خب امان از روزی که عاشق میشید ... + از میان همینطوری های روزانه
-
693
سهشنبه 3 شهریور 1394 14:29
و چه کسی میتواند حال پیرزنی شصت و چندساله را درک کند که سی و چند سال است از پسر معلولش مراقبت میکند و تنها دغدغه زندگی اش این است که پس از مرگش چه بر سر پسرش خواهد آمد؟ هیچکس! + از میان همینطوری های روزانه
-
692
سهشنبه 3 شهریور 1394 14:28
زندگی چیست مگر جز دوست داشتن تو! ای لیا
-
691 - قیمت خود را بدانیم!
سهشنبه 3 شهریور 1394 14:24
زنگ زد و درباره مشکلی که برایشان پیش آمده بود در راه اندازی صحبت کرد. یک ساعتی حرف زدیم همانجا پشت تلفن میگفتم و او هم چک میکرد و اگر چیزی درست نبود جابجا میکرد سر آخر مشخص شد چندتا اتصال لوله به تجهیزات اشتباه است. قرار شد باز کنند و دوباره همانطور که گفته بودم ارنج کنند. یک هفته بعد تماس گرفت و کلی تشکر کرد که درست...