-
661 - زندگی مسالمت آمیز
پنجشنبه 14 خرداد 1394 11:53
زندگی مسالمت آمیز الفبای ساده ای دارد : اگر روزه می گیری با نگاه های معنی دار به کسانی که نمی گیرند ، اجر و ثواب عبادت ات را از بین نبر ، هر کسی در انتخب راه خود آزاد است ... و اگر هم روزه نمی گیری ، دلیلی ندارد بخواهی به زور هر دگنگی ثابت کنی که کار بیهوده ایست و دین فلان است و بهمان ... تو راه خودت را برو ، او هم را...
-
660
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:14
یه راهی چیزی باید باشه مثل دستکاری ژنتیکی، تا صدایی مثل صدای "مهران دوستی" رو دوباره بوجود آورد.
-
659
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:14
امام علی گفته بود آدمی اولش نطفه ای ناچیزه و سرآخر هم لاشه ای بدبو! دنبال چی هستیم؟ این همه حرص و استرس و جنگ و دعوا برای دوزار دنیا و مافیهاش!؟ بی خیال بابا! زندگیتو کن ...
-
658
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:13
اتوبوسرانی تهرانو حومه نوشت دست می اندازم میله را میگیرم. خودم را میکشم بالا،روی صندلی آخر قسمت مردانه دختر و پسری نشسته اند، جوانند و سرشار از شور و شوق. دختر از پنجره به بیرون خیره است و دارد حرف میزند. پسر او را نگاه میکند، خوشحال است، می نشینم روی صندلی جلوییشان. صدایشان را میشنوم، دختر میگوید: "ببین من یا...
-
656
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:12
یک سری هم اینطورند : مثل خنکی رخت خواب توی شب های دم کرده تابستان ... + از میان همینطوری های روزانه
-
655
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:12
ببرم آنجا که خیال میبرد هرشب!
-
654
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:10
دریاچه ارومیه فراموش شد زاینده رود فراموش شد گردوغبار خوزستان فراموش شد صدونمیدانم چند شهید فراموش شدند اما تو نشسته ای اینجا پشت پنجره قلب من هرازگاهی ها میکنی روی شیشه تنهایی ام ای لیا
-
653
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:09
یه سری هستن که یه سری دیگه رو دوست دارن، ولی هیچوقت بهشون نمیگن، یه جورایی با این حال خوش میگذرونن، سرخوشن و حال میکنن. اون آدما هم هیچوقت متوجه نمیشن که اینا دوسشون داشتن ولی گاهی یه انرژی خاصی رو حس میکنن که نمیدونن از کدوم یکی از خیابونای شهر داره میاد، همونجایی که اون آدم داره بهش فکر میکنه! + از میان همینطوری های...
-
652
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:08
مثل همین باران بهاری، زیبایی تو یکباره هجوم می آورد. ای لیا
-
651
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:07
بارها عاشق شده ایم، بارها کسی را دوست داشته ایم، برایش از عشق مان نوشته ایم، از عشق افلاطونیمان که هیچ کس را یارای درکش نیست، عکسش را گذاشته ایم لای دفتری، کتابی چیزی و گاه به گاه نگاه کرده ایم و ذوق مرگ شده ایم لابد، شب توی بهارخواب، زیر لحاف ستاره ها دراز کشیده ایم و به روزهای خوبی که در آینده خودشان را آماده میکنند...
-
650
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:06
دو سه روزی ست به هم ریخته ام، وضع مزاجی ثابتی ندارم، میگوید :" چشمت زدن، هی خودتو بنداز جلو تو چش و چال مردم!" چای نعنا و نبات را فرو میدهم پایین :"چشم و نظر چیه آخه؟ آدم مریض میشه خب! هزارتا آت و آشغال میخوریم، با هم جور در نمیان آدمو به هم میریزن" "حالا هی بگو به این چیزا اعتقاد ندارم و اینا...
-
649 - قطار، دختر ترکمن ...
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:05
نشسته ام پشت میز رستوران قطار، خیره ام به جایی در افق، زن می آید و چنگ میزند توی ابرها، باران می بارد، قطار حجم خفته تونل را میشکافد، سیاهی پخش میشود روی اندوه کلماتی که توی گلویم مانده اند، روشن که میشود، دختر ترکمن دارد روسری اش را تکان تکان میدهد، به جایی خیره است در افق، من به او خیره ام. + از میان همینطوری های...
-
648
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:04
زن زیر باران میخندد شسته میشود اندوه خیابان. ای لیا
-
647 - جن!
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:03
آنزمانها توالت و حمام توی حیاط بود و به مرور راهشان را به سمت خانه پیدا کردند و آخرین حلقه ارتباطی میان سنت و مدرنیته هم از بین رفت. سخت ترین کار دنیا هم اجابت مزاج در دوران کودکی و به وقت شب بود که با توجه به داستانهایی که از اجنه روایت میشد در آن دوران صعوبت کار دوچندان مینمود. حتی دونفری میرفتند، یکی نگهبان می...
-
646
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:02
زن اینطور است، راحت جان است ... + از میان همینطوری های روزانه
-
645
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:02
زن جواب سلام مرد را خیلی گرم نمیدهد، تا مرد بیاید لباس عوض کند زن شروع میکند از زمین و زمان ایراد گرفتن، از مدیر مدرسه بچه شان می نالد، این وسط چندتایی هم بار خانواده مرد میکند، مرد نگاه میکند، چیزی نمیگوید، در نهایت زن اعلام میکند شام آماده است، برنج شفته را با چیزی شبیه خورشت می گذارد جلوی مرد، خودش هم میرود بخوابد....
-
644 - داستانی برای مردن ...
جمعه 18 اردیبهشت 1394 13:04
" از یک جاهایی به بعد دیگر باید اسلحه را برداری و همینگوی وار و کرت کوبین مآبانه مغزت را بپاشانی به فضای میان سرت و سقف ... و در این حرکت رو به کمالِ تکه های مغزت به سمت سقف ، آخرین ننوشته هایت در فضا پخش می شوند و قبل از رسیدن به سقف ، شبیه شعری می شوند که همه این سالها در منتهی الیه سمت چپ مغزت جا خوش کرده...
-
643
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 20:31
می نویسم و پاک میکنم، چندبار. زن پایش را می اندازد روی پایش، روی میز، کنار دفتر. کفش پاشنه دار مشکی رنگش برند ریباک است، پاهای خوش تراش، دامن مشکی که پاهایش را تنگ در کنار هم می فشارد، موها را از پشت بسته است، سرش را خم میکند، موهای بسته اش آویزان است: " باز چی شده؟ نوشتنت نمیاد؟" به شکل مسخره وار و البته...
-
642
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 20:30
هیچ کجا به اندازه عذرخواهی نمیتوانی شجاعت خود را نشان دهی، غرور لعنتی را بگذاری زیر پاهایت و به اشتباهت اعتراف کنی، مخصوصن اگر بخواهی از کسی که از لحاظ شغلی از تو پایینتر است عذربخواهی، آنهم میان جمع. توی زندگی مشترک هم که اظهر من الشمس است که عذرخواهی نه تنها تورا کوچک نمیکند که در دید طرف مقابلت عزت بیشتری برایت...
-
641 - اشتباه ...
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 20:29
توی جلسه خیلی راحت برمیگردم و میگویم :"اشتباه کردم، یادم رفت اینارو ببینم تو کار، درستش میکنم و اول هفته بعد دوباره نقشه هارو ایمیل میکنم" پرتقال را برمیدارم و پوست میکنم، مدیرعامل(کارفرما) هم در جلسه نشسته است. بحث تمام شده است، سکوت پخش میشود روی میز جلسه، مدیر پروژه بحث دیگری را پیش میکشد و بحث میرود جای...
-
640
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 20:28
پشت هر مرد موفق کلی خاک نشسته است و زنی که میگوید: آخه چرا این همه لباس کثیف میکنی خو؟!
-
639
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 20:28
عکسش را نگاه میکنم، لبخندی خودش را جا میکند ما بین لبهایم، برایش می نویسم : این عکست چقدر ملیحه،شبیه مامانا شدی، مهربون، آروم ... میخندد! عکسها اینطورند، یک لحظه از تو را ثبت میکنند، منجمد میشوی در بخشی از زمان، یک تک فریم از اتمسفر و جوی که پشت سرت جا میگذاری و پرت میشوی به اکنون. لبخند نرم، بی آنکه دندانها دیده...
-
638
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 20:27
عطرها شبیه هم شده اند،بوها، رنگ موها، سایه های پشت چشم، اما تو شبیه هیچکس مانده ای، در میان خطوط خاطره ای که گاه به گاه مردی را از خواب زندگی بیدار میکند. + از میان همینطوری های روزانه
-
637
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 20:26
جهت باد عوض شد بوی تو را برد و ریخت توی تراس همسایه ... ای لیا
-
636
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 20:25
سر تقاطع بهار و طالقانی زن پرسید: بریم؟ مرد به تایمر چراغ نگاه میکرد، دستهایش را چپانده بود توی جیبهایش، زن دست گذاشت روی بازوی مرد، مرد سرش را چرخاند به سمت مخالفی که زن ایستاده بود، خواست دستش را آزاد کند چندباری خودش را تکان داد، زن که کوتاه تر بود، بازوی راست مردد را با دو دست گرفت و سرش را چسباند به بازو، چیزی...
-
635
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 20:25
توی عادتهایمان تکرار میشویم توی شبیه ترین نبودنهایمان به هیچکس. ای لیا
-
634 - لیدی ال - رومن گاری
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 12:09
لیدی ال رومن گاری ترجمه : مهدی غبرایی ناشر : نشر ناهید تعداد صفحه : 201 سال انتشار : چاپ ششم /1390 قیمت : 4500 تومان لیدی ال رمانی فرانسوی است که در سال ۱۹۵۷ توسط رومن گاری نوشته شد و داستان عشق دو دلداده آرمان و آنت بودن رو به تصویر میکشد. لیدی ال در جشن تولد هشتاد سالگی اش تصمیم می گیرد پرده از رازی بردارد که سالها...
-
633
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:50
لیوان چای را رها میکند روی میز، در باز میشود، کسی وارد میشود، بوی عطری زنانه میزند پس سر مرد، اورا از روی صندلی کافه بلند میکند و پرت میکند چند صد کیلومتر آنطرفتر، لابلای اتمسر غلیظ خاطره ای ... + داستانک
-
632
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:49
+ بوسیدن استعاره ست. کجارو ببوسه،چطور ببوسه، بوسیدنش طعم داشته باشه یا نه. - بله یه سری خوب ادای بوسیدن رو در میارن.
-
631 - سارا و پرتقال
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:41
سارا بین درختهای پرتقال میدود، سارافون کوتاه با گلهای ریز صورتی به تن دارد، میخندد، آسمان بین ابری بودن و آفتابی بودن تاب میخورد. در میان خندیدن و دویدن، ناگهان ناپدید میشود، می ایستم، پشتم یخ میکند، سینه ام درد می گیرد، از درون چیزی دارد مرا می فشارد، قفسه سینه ام فشرده میشود، درد می پیچد در میان دنده هایم، دردی که...